رفتارکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه رفتارکردن، سلوک کردن، عملکردن، کردن، مؤدب بودن درست رفتار کردن، پرهیزگار بودن بد رفتار کردن، شرور بودن ایماواشاره کردن، ادا داشتن نقشخودرا بازی کردن، سهیم شدن
شبکدیکشنری عربی به فارسیدردام نهادن , گرفتارکردن , درشبکه نهادن , مثل توروپارچه پشته بندي سوراخ دارکردن
جرمدیکشنری عربی به فارسیمقصر قلمداد کردن , بگناه متهم کردن , گرفتارکردن , تهمت زدن به , گناهکارقلمداد نمودن , متهم کردن , مقصر دانستن
زحمت دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی احم شدن، گرفتارکردن، دچار کردن، دردسر دادن، آشفتن، کلافه کردن، مصدع شدن، آویزان کسی بودن(شدن)، بارِ دوش کسی بودن، سربار دیگری بودن، تحمیل شدن بهدیگری
تشابکدیکشنری عربی به فارسیگرفتارکردن , گيرانداختن , پيچيده کردن , گير , گرفتاري , درهم وبرهم کردن , درهم پيچيدن , گرفتار کردن , گير افتادن , درهم گير انداختن , گوريده کردن