چگرنهلغتنامه دهخداچگرنه . [ چ َ گ َ ن َ / ن ِ ] (اِ) مرغی گردن دراز که آن را کاروانک نیز گویند. (آنندراج ). تلفظی از جگرنه و چکرنه . کاردانک . و رجوع به جگرنه و چکرنه شود.
چرنهلغتنامه دهخداچرنه . [ چ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) لوله ٔ ابریق و آفتابه و سماور و جز اینها. در تداول مردم خراسان چُنَّد. (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ).
غرسفرهنگ فارسی عمیدخشم؛ غضب؛ تندی؛ تندخویی: ◻︎ گرنه بدبختمی مرا که فگند / به یکی جافجاف زودغرس؟ (رودکی: ۵۰۳).
صیادیلغتنامه دهخداصیادی . [ص َی ْ یا ] (حامص ) عمل صیاد. شکار کردن : هست آئین نیک صیادی مرگ یا دانه گرنه آزادی .دهخدا.
آسیونفرهنگ فارسی عمیدسرگردان؛ آسیمه؛ سرگشته؛ حیران: ◻︎ گرنه عشقت کرد آسیون مرا / از چه رو سرگشته و آسیونم (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۴).
بسلیدنلغتنامه دهخدابسلیدن . [ ب َ س َ دَ ] (مص ) درآویختن : گر تو خواهیش و گرنه بتو اندر بسلد زر او چون به در خانه ٔ او درگذری .فرخی .
هوابارهلغتنامه دهخداهواباره . [ هََرَ / رِ ] (ص مرکب ) هواپرست . پیرو هوس : من گرنه همچو ذره هواباره بودمی گرد جهان چرا شده آواره بودمی ؟اثیر اومانی .
چگرنهلغتنامه دهخداچگرنه . [ چ َ گ َ ن َ / ن ِ ] (اِ) مرغی گردن دراز که آن را کاروانک نیز گویند. (آنندراج ). تلفظی از جگرنه و چکرنه . کاردانک . و رجوع به جگرنه و چکرنه شود.
سگرنهلغتنامه دهخداسگرنه . [ س ُ گ ُ ن َ/ ن ِ ] (اِ) به معنی سگر است که خارپشت تیرانداز باشد و به این معنی بازهم آمده است . (برهان ). رکاسه . (الفاظ الادویه ). رکاشه است و آن را سغر و سغرنه نیز گویند. (جهانگیری ). رجوع به سگر و سغر و سغرنه شود.
لاگرنهلغتنامه دهخدالاگرنه . [ رِ ن ِ ] (اِخ ) ژان لوئی فرانسوا. نقاش فرانسوی . مولد پاریس (1724-1805 م .).
وگرنهلغتنامه دهخداوگرنه . [ وَ گ َ ن َ ] (حرف ربط مرکب ) (از: و + گر مخفف اگر، + نه ) مخفف و اگر نه . والاّ : بده داد من زآن لبانت وگرنه سوی خواجه خواهم شد از تو به گرزش . خسروانی .وگرنه ما کدامین خاک باشیم که از دیوار تو رنگی ت