کار گره شدن یا بودنلغتنامه دهخداکار گره شدن یا بودن . [ گ ِ رِه ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بر نیامدن حاجت . (آنندراج ) : ز سخت گیری زلف تو کار من گره است وگرنه هیچ گره نیست بی گشاد اینجا.مولانا لسا
گرم کار شدنلغتنامه دهخداگرم کار شدن . [ گ َ م ِ ش َ دَ ] (مص مرکب ) با جد به کاری پرداختن . به کاری با کوشش و علاقه مشغول گشتن . رجوع به گرم کار بودن شود.
گره شدنلغتنامه دهخداگره شدن . [ گ ِ رِه ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) عقده ایجاد شدن : طوفان گره شده ست مرا در دل تنورتا مهر شرم بر لب اظهار ما زده ست . صائب (از آنندراج ).- گره شدن عمر ؛
کشتی گره شدنلغتنامه دهخداکشتی گره شدن . [ ک ُ گ ِرِه ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) برابر ماندن کشتی دو کس با یکدیگر و عدم رجحان یکی بر دیگری . (از آنندراج ). هم زور شدن . فایق نیامدن یکی از دو
سودا گره شدنلغتنامه دهخداسودا گره شدن . [ س َ / سُو گ ِ رِه ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در توقف افتادن معامله . (بهارعجم ) (آنندراج ) : بگشای متاع رخ و بفروش نگاهی سودا چو گره گشت خریدار کشدر
گره شدنلغتنامه دهخداگره شدن . [ گ ِ رِه ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) عقده ایجاد شدن : طوفان گره شده ست مرا در دل تنورتا مهر شرم بر لب اظهار ما زده ست . صائب (از آنندراج ).- گره شدن عمر ؛
کار و بارلغتنامه دهخداکارو بار. [ رُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) اُشْغولة.(منتهی الارب ). کار و کرد. (آنندراج ). مشغولیت و معامله و شغل و کسب و پیشه . (ناظم الاطباء) : چون راست شود کار و
گره گشاییلغتنامه دهخداگره گشایی . [ گ ِ رِه ْ گ ُ ] (حامص مرکب ) گشوده شدن گره . بازشدن گره . مجازاً برطرف شدن مانع. آسان شدن کار : دولت سبب گره گشایی است فیروزه ٔ خاتم خدایی است . ن
کار گره شدن یا بودنلغتنامه دهخداکار گره شدن یا بودن . [ گ ِ رِه ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بر نیامدن حاجت . (آنندراج ) : ز سخت گیری زلف تو کار من گره است وگرنه هیچ گره نیست بی گشاد اینجا.مولانا لسا
تعقدلغتنامه دهخداتعقد. [ ت َ ع َق ْ ق ُ ] (ع مص ) بسته شدن . (زوزنی ). دفزک گردیدن دوشاب و ستبر شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). غلیظ شدن دوشاب . (از اقرب الموارد