گروش کردنلغتنامه دهخداگروش کردن . [ گ ِ رَ وِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ایمان آوردن . گرویدن : از پس که مؤمن گروش کند پاره پاره بیند اﷲ را... اما معتزلی چون کمال گروش نداشت هیچ نبیند. (کتاب المعارف بهأولد).
پیشرسscratch race, scratch 1واژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه که برای مردان در پانزده کیلومتر و برای زنان در ده کیلومتر برگذار میشود و در آن برنده رکابزنی است که زودتر از خط پایان عبور کند
داغنشئگیrushواژههای مصوب فرهنگستانحسی لذتبخش و عمیق و فوری همراه با سرخ شدن صورت که بعد از تزریق موادی نظیر هروئین و کوکائین و مورفین به وجود میآید
جوش 1rashواژههای مصوب فرهنگستانبثورات موقتی بر روی پوست که معمولاً با سرخی یا خارش همراه باشد متـ . دانه 3
بازکاربردreuse processواژههای مصوب فرهنگستانهرگونه فعالیت انسان که به استفادة مجدد از دستساختهها، پیشاز ورود به بافتمان باستانشناختی، منجر شود
گروشلغتنامه دهخداگروش . [ گ ِ رَ وِ ] (اِمص ) عمل ِ گرویدن . ایمان آوردن : نخست خود را هست کنم و عقد کنم و موجود کنم از گروش ، که : آمنوا... (کتاب المعارف بهأولد).
اعتقادفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) باور داشتن . 2 - گرویدن به یک دین . 3 - (اِمص .) باور، گروش .
بربروشانلغتنامه دهخدابربروشان . [ ب َ ب َ ] (اِ) امت . امت پیغمبران را گویند مطلقاً. (انجمن آرا) (آنندراج ) : شفیع باش بر شه مرا بدین ذلت چو مصطفی بر دادار بربروشان را. دقیقی (آنندراج ).این کلمه تصحیف برروشنان است . اسدی در لغت فرس (ص
گروشلغتنامه دهخداگروش . [ گ ِ رَ وِ ] (اِمص ) عمل ِ گرویدن . ایمان آوردن : نخست خود را هست کنم و عقد کنم و موجود کنم از گروش ، که : آمنوا... (کتاب المعارف بهأولد).
گروشلغتنامه دهخداگروش . [ گ ِ رَ وِ ] (اِمص ) عمل ِ گرویدن . ایمان آوردن : نخست خود را هست کنم و عقد کنم و موجود کنم از گروش ، که : آمنوا... (کتاب المعارف بهأولد).