خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گروه کوچک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گروه گروه
لغتنامه دهخدا
گروه گروه . [ گ ُ گ ُ ] (ق مرکب ) گروهاگروه . گروه پس گروه . دسته دسته . فوج فوج : دلم یکی و در او عاشقی گروه گروه . فرخی .زر فروریخت پشته پشته چو کوه تا کنند آن زمین گروه گروه . نظامی .رجوع به گروه و گروها گروه شود.
-
توران گروه
لغتنامه دهخدا
توران گروه . [ گ ُ ] (اِ مرکب ) لشکر توران . تورانیان . توران سپاه : زدش بر زمین همچو یک لخت کوه پر از بیم شد جان توران گروه . فردوسی .ز شبگیر تا شب برآمد ز کوه سواران ایران و توران گروه . فردوسی .نه خاکست پیدا نه دریا نه کوه ز بس تیغداران توران گروه...
-
ناو گروه
لغتنامه دهخدا
ناو گروه . [ گ ُ ](اِ مرکب ) در اصطلاح نیروی دریائی ، دو یا سه دسته ٔ کشتی . (لغات فرهنگستان ).
-
شراب گروه
لغتنامه دهخدا
شراب گروه . [ ش َ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بویراحمد سردسیر بهبهان . دارای 100 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، پشم ، لبنیات و مرغ است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
گیتی گروه
لغتنامه دهخدا
گیتی گروه . [ گ ُ ] (اِ مرکب ) گروه و جمعیت که در گیتی بود. || کنایه از آدمیان باشد. (از مؤید الفضلا) (بهار عجم ) (آنندراج ).
-
گروه آمدن
لغتنامه دهخدا
گروه آمدن . [ گ ُ م َ دَ ] (مص مرکب ) جمع شدن . گرد آمدن : که لشکر به یک جا گروه آمدندشدند از خصومت ستوه آمدند.نظامی .
-
گروه فاشکوه
لغتنامه دهخدا
گروه فاشکوه . [ گ ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت ، واقع در 48000گزی جنوب خاوری مسکون و 25000گزی خاور راه شوسه ٔ بم به سبزواران . دارای 4 تن سکنه است . مزارع سگبی ، تنک تل و سمند جزء این ده است . (فرهنگ جغرافیائی ا...
-
گروه گشتن
لغتنامه دهخدا
گروه گشتن . [ گ ُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) جمع شدن . اجتماع کردن . فراهم آمدن : دد و مرغ و نخجیر گشته گروه برفتند ویله کنان سوی کوه . فردوسی .خور و خواب و آرام بر دشت و کوه برهنه به هر جای گشته گروه . فردوسی .رجوع به گروه شود.
-
گروه بندی
لغتنامه دهخدا
گروه بندی .[ گ ُ ب َ ] (حامص مرکب ) به دسته دسته تقسیم کردن . || به دسته ها تقسیم کردن واحدهای نظامی را.
-
گروه گیری
لغتنامه دهخدا
گروه گیری . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) عمل کندو جدا کردن از کندوی اصلی ، یعنی از زنبورهای جوان کندوی دیگری کردن .
-
گروها گروه
لغتنامه دهخدا
گروها گروه . [ گ ُ گ ُ ] (ق مرکب ) گروه از پس گروه . دسته دسته . فوج فوج : وز آن سوی هومان به کردار کوه بیاورد لشکر گروها گروه . فردوسی .رسیدند گردان میان دو کوه سپاه اندرآمدگروها گروه . فردوسی .همی رفت لشکر گروها گروه چو دریا بجوشید هامون و کوه . فر...
-
هم گروه
لغتنامه دهخدا
هم گروه . [ هََ گ ُ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) دسته جمعی . همه با هم . (یادداشت مؤلف ). متفق . متحد : برآرید لشکر، همه همگروه سراپرده و خیمه بر سوی کوه . فردوسی .سواران ایران همه همگروه رده برکشیدند در پیش کوه . فردوسی .نخستین به انبوه زخمی چو کوه بباید ز...
-
باب گروه
لغتنامه دهخدا
باب گروه . [ گ ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان گروه بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت در 18هزارگزی شمال ساردوئیه ، 15هزارگزی باختر راه مالرو ساردوئیه - راین . دارای 25 تن سکنه . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
بی گروه
لغتنامه دهخدا
بی گروه . [ گ ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + گروه ) بی جمعیت . بی همراهان . بتنهایی : سکندر چو بشنید شد سوی کوه بدیدار بر تیغ شد بی گروه . فردوسی .رجوع به گروه شود.
-
هفتاد و دو گروه
لغتنامه دهخدا
هفتاد و دو گروه . [ هََدُ دُ گ ُ ] (اِ مرکب ) هفتادودو ملت : از هفتادودو گروه از امت مصطفی (ص )، دشمن تر امیرالمؤمنین را ناصبیان و خارجیان و مجبرانند. (کتاب النقض ).