گروگواژهنامه آزاد(گِ) (رُ) شهر کم جمعیتی در شهرستان سیریک استان هرمزگان، که ساحل دریایی دارد و مساحت آن 4 کیلومترمربع است. گروک نیز گفته اند.
روروro-ro, roll-on roll-offواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارگیری و تخلیه که در آن بار بر روی وسایل چرخدار ازطریق شیبراهه به کشتی وارد یا از آن خارج میشود
رویۀ ریشهroot faceواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از رویۀ شیار که داخل ریشۀ اتصال قرار دارد متـ . پاشنه land
پرچ مازهkeel rivetواژههای مصوب فرهنگستانهریک از پرچهایی که زبرباریکهها (garboard strakes) را به مازه متصل میکند
فرابَر رورومسافریro-ro/vehicle/passenger ferry, ro-ro/passenger ferryواژههای مصوب فرهنگستانشناوری که همزمان قادر به جابهجایی مسافر و خودروِ با مسافر یا بدون مسافر و بارهای رورو است
گروگانفرهنگ فارسی عمید۱. گروکردنی.۲. گروشده؛ چیزی که بهگرو گذارده شده.⟨ گروگان دادن: (مصدر متعدی) کسی یا چیزی را به عنوان گرو به کسی سپردن.⟨ گروگان گرفتن: (مصدر متعدی) چیزی یا کسی را بهعنوان گرو گرفتن تا آنچه میخواهند دریافت کنند.
گروگرفرهنگ فارسی عمید۱. دادگر.۲. از نامهای باریتعالی: ◻︎ بدان ماند که یزدان گروگر / جهانی نو برآورده ست دیگر (عنصری: ۶۹).
گروگذارلغتنامه دهخداگروگذار. [ گ ِ رَ / رُو گ ُ ] (نف مرکب ) راهن . گرودهنده . آنکه چیزی را به رهن سپارد.
گروگیرلغتنامه دهخداگروگیر. [ گ ِ رَ / رُو ] (نف مرکب ) رهن گیرنده . کسی که از دیگری چیزی رابه رهن ستاند مقابل وام یا تعهدی دیگر : عارف و عامی بودند گروگیر از توتو از آن هر دو گروگیر به فریاد و نفیر.سوزنی .</
گروگانفرهنگ فارسی عمید۱. گروکردنی.۲. گروشده؛ چیزی که بهگرو گذارده شده.⟨ گروگان دادن: (مصدر متعدی) کسی یا چیزی را به عنوان گرو به کسی سپردن.⟨ گروگان گرفتن: (مصدر متعدی) چیزی یا کسی را بهعنوان گرو گرفتن تا آنچه میخواهند دریافت کنند.
گروگرفرهنگ فارسی عمید۱. دادگر.۲. از نامهای باریتعالی: ◻︎ بدان ماند که یزدان گروگر / جهانی نو برآورده ست دیگر (عنصری: ۶۹).
گروگذارلغتنامه دهخداگروگذار. [ گ ِ رَ / رُو گ ُ ] (نف مرکب ) راهن . گرودهنده . آنکه چیزی را به رهن سپارد.
گروگیرلغتنامه دهخداگروگیر. [ گ ِ رَ / رُو ] (نف مرکب ) رهن گیرنده . کسی که از دیگری چیزی رابه رهن ستاند مقابل وام یا تعهدی دیگر : عارف و عامی بودند گروگیر از توتو از آن هر دو گروگیر به فریاد و نفیر.سوزنی .</