خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گرگ
/garg/
معنی
=گَرگین
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
ذئب
دیکشنری
wolf
-
جستوجوی دقیق
-
گرگ
لغتنامه دهخدا
گرگ . [ ] (اِخ ) منزل اول از شیراز تا دیه گرگ از نواحی شیراز است . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ). از فول نو تا دیه گرگ پنج فرسنگ ، از او تا شهر شیراز پنج فرسنگ . (نزهةالقلوب ص 185).
-
گرگ
لغتنامه دهخدا
گرگ . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل ، واقع در 14000شمال باختری سکوهه و 10000گزی شوسه ٔ زاهدان به زابل . هوای آن معتدل و دارای 300 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو...
-
گرگ
لغتنامه دهخدا
گرگ . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رستم آباد بخش رامهرمز شهرستان اهواز، واقع در 8 هزارگزی جنوب رامهرمز و 4 هزارگزی خاور راه اتومبیل رو رامهرمز به خف آباد. منطقه ای است گرمسیری و مالاریائی دارای 120 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ رامهرمز تأمین میشو...
-
گرگ
لغتنامه دهخدا
گرگ . [ گ َ ] (ص ) حیوانی را گویند که گر داشته باشد یعنی جرب داشته باشد و آن جوششی است با خارش بسیار. (برهان ) (آنندراج ). با اول مفتوح کسی را و چهارپائی را گویند که «گر» برآورده باشند. (جهانگیری ).
-
گرگ
لغتنامه دهخدا
گرگ . [ گ َ رَ ] (اِ) آن دو قطعه ریسمان باشد هر کدام به شکل چنبر که چهارسر آن را بهم متصل کرده اند به سقف آویزند و خربزه و یا هندوانه بدان بیاویزند (لهجه ٔ قزوین و گیلان ).
-
گرگ
لغتنامه دهخدا
گرگ . [ گ ُ ] (اِ) پارسی باستان ورکانا ، اوستایی وهرکه (گرگ )، پهلوی گورگ ، هندی باستان ورکه (گرگ )، ارمنی گل ، کاشانی ور، ورگ ، ورگ ، مازندرانی وُرگ ، کردی ورگ ، افغانی لوگ ، اُسّتی برق یا بیرق ، بیرنق ، بلوچی گورگ ، گورک ، یودغاورگ ، یغنابی ارک جان...
-
گرگ
لغتنامه دهخدا
گرگ . [ گ ُ ] (اِخ ) ده کوچکی ازبخش نصرت آباد شهرستان زاهدان ، واقع در 51000گزی جنوب باختری نصرت آباد و کنار شوسه ٔ زاهدان به بم . دارای 15 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
گرگ
لغتنامه دهخدا
گرگ . [ گ ُ ](اِ) بهیریا. (الفاظ الادویه ). بهیریا همان بلیله است که دوایی است قابض و طبیعت آن سرد و خشک است در دویم و سیم و معرب آن بلیلج است . رجوع به بلیله شود.
-
Lupus, Lup, Wolf
گرگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] صورتی فلکی در نیمکرۀ جنوبی آسمان در جنوب صورتهای میزان و عقرب
-
گرگ
واژگان مترادف و متضاد
ذئب
-
گرگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] garg =گَرگین
-
گرگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gurg] (زیستشناسی) gorg پستانداری وحشی، گوشتخوار و شبیه سگ اما از آن قویتر و درندهتر که در موقع گرسنگی به چهارپایان و حتی به انسان حمله میکند.〈 گرگ باراندیده: [مجاز] شخص مجرب، کارآزموده، سختیکشیده، و سردوگرمچشیده. Δ می...
-
گرگ
فرهنگ فارسی معین
(گُ) [ په . ] (اِ.) جانوریست پستان دار و گوشت خوار شبیه سگ اما بسیار خطرناک و وحشی با رنگ سفید، خاکستری ، خرمایی و صدایی زوزه مانند. ؛ ~ باران دیده کنایه از: آدم باتجربه و کهنه کار.
-
گرگ
دیکشنری فارسی به عربی
ذيب
-
گرگ
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: varg طاری: varg طامه ای: varg طرقی: varg کشه ای: varg نطنزی: gorg