جعبهدندة پیوستة جغجغهایratcheting continuously variable transmission, ratcheting CVTواژههای مصوب فرهنگستانجعبهدندة پیوستهای که در آن تغییر نسبت دور، از طریق درگیر شدن و خلاص شدن پیاپی اجزای یک سازوکار صورت میگیرد
ریختنلغتنامه دهخداریختن . [ ت َ ] (مص ) روان کردن و جاری کردن مانند ریختن آب در ظرف و ریختن خون . (از ناظم الاطباء). لازم و متعدی آید. (یادداشت مؤلف ). سرازیر کردن مایع از ظرفی به ظرفی یا به روی زمین جاری کردن . (فرهنگ فارسی معین ). افراغ . (تاج المصادر بیهقی ) (از دهار) (منتهی الارب ). تفجرة
گرختنلغتنامه دهخداگرختن . [ گ ُ رِ ت َ ] (مص ) مخفف گریختن است . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به گریختن شود.
گریختنلغتنامه دهخداگریختن . [گ ُ ت َ ] (مص ) پهلوی ویرختن (از ویرچ ) (فرار کردن )از ایرانی باستان وی + ریک از رئک «بارتولمه 1479« »نیبرگ ص 244». فرار کردن . بسرعت دور شدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). فرار. (آنندراج ). دررفتن . به
خواب گریختنلغتنامه دهخداخواب گریختن . [ خوا / خا گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بی خواب شدن . خواب نبردن . این ترکیب در صفات چشم بیاید. (آنندراج ).
رنگ گریختنلغتنامه دهخدارنگ گریختن . [ رَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) رنگ پریدن . رنگ ریختن . رنگ باختن . رنگ رفتن . رنگ جهیدن . رجوع به همین ماده ها شود : مضطرب بودم چو عکسش میهمان دیده بودنقد دلها برد چون از چهره رنگ من گریخت .میرزا طاهر وحید (از آنند
واگریختنلغتنامه دهخداواگریختن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) گریختن . دررفتن . فرار کردن : چون بیامد سوخت پرش واگریخت باز چون طفلان فتاد و ملح ریخت .مولوی .
واپس گریختنلغتنامه دهخداواپس گریختن . [ پ َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) به عقب فرار کردن : نکته ها چون تیغ پولاد است تیزگر نداری تو سپر واپس گریز. مولوی (مثنوی ، دفتر اول ص 16 چ خاور).و رجوع به واپس شود.