خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گریزان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گریزان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gorizān فرارکرده؛ در حال فرار.
-
جستوجو در متن
-
وحشی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: وحشیّ، مقابلِ اهلی] vahši ویژگی حیوانی که اهلی نشده و از انسان گریزان باشد.
-
هارب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] hāreb ۱. گریزنده؛ گریزان.۲. گریخته.
-
رمان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] ramān ۱. رمنده؛ در حال رمیدن؛ گریزان.۲. ترسو.
-
روگردان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] rugardān آنکه از چیزی گریزان و نسبت به آن بیعلاقه است؛ روگرداننده؛ اعراضکننده؛ نافرمان.
-
گریزپا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gorizpā ۱. فراری؛ گریزان.۲. کسی که زود از برابر کسی یا چیزی بگریزد.
-
متنافر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَنافر] [قدیمی] mote(a)nāfer ۱. هراسان و گریزان.۲. آنچه شنیدن آن مطبوع نباشد؛ ناخوشایند؛ ناخوشآهنگ.
-
بیزار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bizār ۱. آزرده.۲. روگردان و گریزان از چیزی.۳. کسی که از چیزی بدش بیاید و از آن دوری کند.
-
متنفر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَنفّر] mote(a)naffer ۱. نفرتدارنده؛ بیزار.۲. گریزان: ◻︎ من آزمودهام این رنج و دیده این زحمت / ز ریسمان متنفر بُوَد گزیدۀ مار (سعدی۲: ۶۴۸).
-
فرار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: فرّار] farrār ۱. [مجاز] بسیارگریزنده.۲. گریزان.۳. (شیمی) ویژگی جسمی که بهسرعت بخار شود.
-
خانه بیزار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xānebizār ۱. متنفر و گریزان از خانه و اهل خانۀ خود.۲. ویژگی کسی یا چیزی که در خانه آراموقرار نمیگیرد: ◻︎ دل نگیرد یک نفس در سینهٴ تنگم قرار / عالم امکان ندارد خانهبیزاری چنین (صائب: لغتنامه: خانهبیزار).