گریزاگریزلغتنامه دهخداگریزاگریز. [ گ ُ گ ُ ] (اِ مرکب ) گریز پی در پی . گریز به شتاب و بدون درنگ : با کفش این چشمه ٔ سیماب ریزخوانده چو سیماب گریزاگریز. نظامی .ستیزنده از تیغ سیماب ریزچو سیماب کرده گریزاگریز.نظ
ریزریزلغتنامه دهخداریزریز. (ص مرکب ، ق مرکب ) پاره پاره . قطره قطره . خردخرد. (ناظم الاطباء). ریزه ریزه . پاره پاره . (آنندراج ) (از شرفنامه ٔ منیری ). به قطعات سخت خرد. ذره ذره . (یادداشت مؤلف ) : سزد که دو رخ کاریز آب دیده کنی که ریزریز بخواهدت ریختن کاریز.<br
ریزلغتنامه دهخداریز. (نف مرخم ) (ماده ٔ مضارع ریختن ) ریزنده و ریزان و پاشان و افشان و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود، مانند: اشک ریز؛ کسی که گریه می کند و اشک از چشم آن روان است ... (از ناظم الاطباء). ریزنده . (آنندراج ). فاعل از ریزیدن . (شرفنامه ٔ منیری ).- آب ریزی ک