پرجگرلغتنامه دهخداپرجگر. [ پ ُ ج ِ گ َ ] (ص مرکب ) پرجرأت . پردل . دلیر. دل آور. دل دار. نیو : بر مصلحت دید خود برفور با ده هزار مرد پرجگر روان شدند. (جهانگشای جوینی ).پیش از این شاه ترا جنگ نفرمود همی تا ندیدی که تو چون پردلی و پرجگری . ف
پرجگرفرهنگ فارسی عمیددلیر؛ پرجرئت؛ پردل؛ دلاور؛ جگردار: ◻︎ پیش از این شاه تو را جنگ نفرمود همی / تا بدید آنکه تو چون پردلی و پرجگری (فرخی: ۳۷۸).
ریزگیرfine screenواژههای مصوب فرهنگستانآشغالگیری که فاصلۀ بین میلههای آن کمتر از 6 میلیمتر باشد متـ . آشغالگیر ریز