گریستگویش اصفهانی تکیه ای: bebrat /borombaš beka طاری: berbat طامه ای: berombay bokard طرقی: berbat کشه ای: berbat نطنزی: berombaš beka
خلاش گنبدیraised bogواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خلاش با سطح مقطع کمعمق گنبدیشکل بهطوریکه سطح خلاش، دستکم در مرکز، از سطح معمولی آب زیرزمینی بالاتر باشد
ماسهکندگیraised sandواژههای مصوب فرهنگستانبرجستگیهای حجیم و نامنظم با ظاهر شکسته در سطح پایینی قطعۀ ریختگی که عموماً به دلیل انبساط ماسه یا کوبش ناکافی آن به وجود میآید
خیز ماهیچهraised core, mold element cutoffواژههای مصوب فرهنگستانبرجستگی حجیم و بیقاعدهای که ممکن است قسمت تحتانی قطعه را بهصورت جام بپوشاند و نشاندهندۀ آن است که قسمتی از ماهیچه از جای خود جدا شده است
پَرگَنۀ ریشهایrhizoid colonyواژههای مصوب فرهنگستانپَرگَنهای که رشتههای ضخیم و معدود ریشهمانند آن به طرف بیرون رشد میکنند
گریستنیلغتنامه دهخداگریستنی . [ گ ِ ت َ ] (ص لیاقت ) درخور گریستن . لایق گریستن . رجوع به گریستن شود.
لئیمیلغتنامه دهخدالئیمی . [ ل َ ] (حامص ) صفت لئیم : لئیمی و کژّی ز بیچارگیست به بیدادگر بر بباید گریست .فردوسی .
خالدلغتنامه دهخداخالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ربعی . وی می گوید: در تورات مکتوب است که آسمان بر عمربن عبدالعزیز چهل روز گریست . (از سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص 45) (تاریخ خلفاء سیوطی ص 162).
تخت گذاشتنلغتنامه دهخداتخت گذاشتن . [ ت َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) مردن . درگذشتن . سقوط کردن از سلطنت : جوزا گریست خون که عطاردببست نطق عنقا بریخت پر که سلیمان گذاشت تخت .خاقانی .
گوشه دارفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه گوشه یا زاویه دارد.۲. [عامیانه، مجاز] سخن آمیخته به طعنه.۳. [قدیمی، مجاز] گوشهنشین: ◻︎ که از گوشهداران در این گوشه کیست / که بر ماتم آرزوها گریست (نظامی۵: ۹۰۱).
سحرگهانلغتنامه دهخداسحرگهان . [ س َ ح َگ َ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) مخفف سحرگاهان : ز جور کوکب طالع سحرگهان چشمم چنان گریست که ناهید دید و مه دانست . حافظ.رجوع به سحرگاه و سحرگه شود.
گریستنیلغتنامه دهخداگریستنی . [ گ ِ ت َ ] (ص لیاقت ) درخور گریستن . لایق گریستن . رجوع به گریستن شود.