ستردهلغتنامه دهخداسترده . [ س ِ /س ُ ت ُ دَ / دِ ] (ن مف ) پاک کرده شده . || حک شده . || برکنده . || تراشیده .(ناظم الاطباء) : پیغمبر (ص ) با همه یاران احرام گرفته بودند و سرها سترده و آن حضرت بر شتر نش
گستردهلغتنامه دهخداگسترده . [ گ ُ ت َ دَ / دِ ] (ن مف ) پهن کرده . منبسط. (تفلیسی ). پهن شده : من ایران نخواهم نه خاور نه چین نه شاهی نه گسترده روی زمین . فردوسی .بهر جای گسترده بد کار دیوبریده د
گستریدهلغتنامه دهخداگستریده .[ گ ُ ت َ دَ / دِ ] (ن مف ) منبسط. مبسوط : ریاحین بر زمینش گستریده درختانش به کیوان سرکشیده . نظامی .- گستریده اثر ؛ مجازاً نیکنام . مشهور. هر آنکه
مفرشلغتنامه دهخدامفرش . [ م ُ ف َرْ رِ ](ع ص ) کشت برگ گسترده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کشت برگ گسترده بر زمین . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنکه فرش می گستراند. (ناظم الاطباء)(از منتهی الارب ). || آنکه سنگفرش می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
قنةلغتنامه دهخداقنة. [ ق ُن ْ ن َ ] (ع اِ) کوه خرد. || سر کوه . || کوه دراز در هوا جداگانه سیاه یا کوه نرم خاک هموار گسترده بر زمین . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || الا کمة الملمة الرأس وهی القاره لاتنبت شیاء. (اقرب الموارد). ج ، قُنَن ، قِنان ، قنون ، قُنّات . (اقرب الموارد) (منتهی ا
هضبةلغتنامه دهخداهضبة. [هََ ب َ ] (ع اِ) پشته . کوه گسترده بر زمین . (منتهی الارب ). || کوه به یک سنگ سرشته . || کوه بلند و دراز و تنها و سرخ رنگ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || باران بزرگ قطره ٔ پیوسته . (منتهی الارب ). باران . (اقرب الموارد). ج ، هضب [ هَِ ض َ <span class="hl" dir="l
بسیطفرهنگ فارسی عمید۱. ساده؛ بیتکلف.۲. (فلسفه) [مقابلِ مرکب] تجزیهناپذیر؛ ساده.۳. (ادبی) در عروض، از بحور شعر بر وزن مستفعلن فاعلن مستفعلن فاعلن.۴. [قدیمی] گسترده؛ وسیع.۵. (اسم) [قدیمی] پهنه؛ گسترده: بسیط زمین.⟨ اسم بسیط: [مقابلِ اسم] (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که بیش از یک جزء ن
گستردهلغتنامه دهخداگسترده . [ گ ُ ت َ دَ / دِ ] (ن مف ) پهن کرده . منبسط. (تفلیسی ). پهن شده : من ایران نخواهم نه خاور نه چین نه شاهی نه گسترده روی زمین . فردوسی .بهر جای گسترده بد کار دیوبریده د
گستردهدیکشنری فارسی به انگلیسیbroad, catholic, comprehensive, expansive, extended, extensive, extent, far-flung, large-scale, outspread, panoramic, regnant, wholesale, wide, widespread
ناگستردهلغتنامه دهخداناگسترده . [ گ ُ ت َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) غیرمنبسط. پهن ناکرده . نگسترده . مقابل گسترده .
گستردهلغتنامه دهخداگسترده . [ گ ُ ت َ دَ / دِ ] (ن مف ) پهن کرده . منبسط. (تفلیسی ). پهن شده : من ایران نخواهم نه خاور نه چین نه شاهی نه گسترده روی زمین . فردوسی .بهر جای گسترده بد کار دیوبریده د
خانوادۀ گستردهextended familyواژههای مصوب فرهنگستانخانوادۀ هستهای گسترش یافتهای که معمولاً حول تباری یکسویه شکل میگیرد و در آن خویشاوندان نزدیک و گاه دور نیز در کنار یکدیگر زندگی میکنند
بازدارندگی گستردهextended deterrenceواژههای مصوب فرهنگستانتعهد یک اَبَرقدرت به دفاع از همپیمانانش در برابر حملۀ احتمالی دشمن