گشتاسبیلغتنامه دهخداگشتاسبی . [ گ ُ س ِ ] (ص نسبی ) منسوب به گشتاسب : همه کار او را به اندام کردپسش خان گشتاسبی نام کرد.دقیقی (از مزدیسناتألیف محمد معین ص 358).
میراحمدیلغتنامه دهخدامیراحمدی . [ اَ م َ ] (اِخ ) تیره ای از شعبه ٔ گشتاسبی است و گشتاسبی یکی از دو شعبه ٔ دشمن زیاری است از ایلات کوه کیلویه ٔ فارس . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89). رجوع به طایفه ٔ دشمن زیاری شود.
یارهفرهنگ فارسی عمید۱. زیوری که زنان به مچ دست میبندند؛ دستبند.۲. طوق: ◻︎ چه نازی بدین تاج گشتاسبی / بدین یاره و تخت لهراسبی؟ (فردوسی۲: ۱۶۷۶).
دشمن زیاریلغتنامه دهخدادشمن زیاری . [ دُ م َ ] (اِخ ) از شعب طایفه ٔ جاکی ، از تیره ٔ چهاربنیچه ، از طوایف کوه کیلویه ٔ فارس . مرکب از 700 خانوار است و به دو شعبه منقسم میشود، الیاسی و گشتاسبی . (از جغرافیای سیاسی کیهان ).
زنده دارلغتنامه دهخدازنده دار. [ زِ دَ / دِ ] (نف مرکب ) حیات دهنده . نگهدار. نگهبان . حافظ. حارس : خداوند بی یار و، یار همه بخود زنده و، زنده دار همه . نظامی .تو شدی زنده دار جان ملوک عز نصره خدای
خانلغتنامه دهخداخان . (اِ) خانه . بیت . (صحاح الفرس ) (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : گفت با خرگوش خانه خان من خیز خاشاکت ازاو بیرون فکن . رودکی .تا