فطاریلغتنامه دهخدافطاری . [ ف ُ ری ی ] (ع ص ) مردی که در او نه خیری است و نه شری . (از اقرب الموارد).
گفتاریلغتنامه دهخداگفتاری . [ گ ُ ] (ص نسبی ) آنکه تنها گفتار دارد. مرد حرف . مقابل کرداری : گویی که از نژاد بزرگانم گفتاری آمدی تو نه کرداری . ناصرخسرو.رجوع به گفتار شود.
تازه گفتاریلغتنامه دهخداتازه گفتاری . [ زَ / زِ گ ُ ] (حامص مرکب ) تازه گویی . نوپردازی : مگر دولت شه کند یاریی درآرد بمن تازه گفتاریی .نظامی .
گفتاریلغتنامه دهخداگفتاری . [ گ ُ ] (ص نسبی ) آنکه تنها گفتار دارد. مرد حرف . مقابل کرداری : گویی که از نژاد بزرگانم گفتاری آمدی تو نه کرداری . ناصرخسرو.رجوع به گفتار شود.
تازه گفتاریلغتنامه دهخداتازه گفتاری . [ زَ / زِ گ ُ ] (حامص مرکب ) تازه گویی . نوپردازی : مگر دولت شه کند یاریی درآرد بمن تازه گفتاریی .نظامی .
خوب گفتاریلغتنامه دهخداخوب گفتاری . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) خوش سخنی . شیرین زبانی . شیرین سخنی : ز خلق گوی لطافت تو برده ای امروزبه خوبرویی و سعدی بخوب گفتاری .سعدی .
خوش گفتاریلغتنامه دهخداخوش گفتاری . [ خوَش ْ / خُش ْگ ُ ] (حامص مرکب ) شیرین زبانی . خوش سخنی . خوش زبانی .
چرب گفتاریلغتنامه دهخداچرب گفتاری . [ چ َ گ ُ ] (حامص مرکب ) چرب زبانی . چرب سخنی . چرب گوئی . خوش زبانی . خوش سخنی . نرم گفتاری . رجوع به چرب گفتار و چرب زبانی و چربگوئی شود.
شکرگفتاریلغتنامه دهخداشکرگفتاری . [ ش َ ک َ گ ُ ] (حامص مرکب ) شیرین زبانی . شیرین سخنی . (از یادداشت مؤلف ) : شکرگفتاریت را چون نیوشم که من خود شهد و شکّر میفروشم . سعدی .و رجوع به شکرگفتار شود.