خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گلاب پاش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گلاب پاش
/golābpāš/
معنی
ظرف کوچک لولهدار بلوری یا چینی که در آن گلاب میریزند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گلاب پاش
لغتنامه دهخدا
گلاب پاش . [ گ ُ ] (نف مرکب ) گلاب پاشنده . || (اِ مرکب ) ظرفی است معروف که از آن گلاب پاشند. (آنندراج ). آوندی لوله دار که بدان گلاب میپاشند. و نیز آوندی سیمین و یا زرین که در آن گلاب میریزند. (ناظم الاطباء). رشاشه . (ذیل لغت شوشتری ). گلابدان . ظرف...
-
گلاب پاش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) golābpāš ظرف کوچک لولهدار بلوری یا چینی که در آن گلاب میریزند.
-
گلاب پاش
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) 1 - (ص فا.) آن که گلاب پاشد. 2 - (اِ.) ظرفی بلورین و غیره دارای لوله که در آن گلاب ریزند و از لولة آن گلاب پاشند.
-
واژههای مشابه
-
دول گلاب
لغتنامه دهخدا
دول گلاب . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هندمینی بخش بدره ٔ شهرستان ایلام . واقع در 108هزارگزی خاور ایلام . سکنه ٔ آن 160 تن . آب آن از چشمه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
گلاب چشم
لغتنامه دهخدا
گلاب چشم . [ گ ُ ب ِ چ َ / چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اشک . (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ص 42) : هرچند از آفتاب بود تلخی گلاب شد تلخ از ندیدن رویت گلاب چشم .صائب (از آنندراج ).
-
گلاب فشاندن
لغتنامه دهخدا
گلاب فشاندن . [ گ ُ ف َ / ف ِ دَ ] (مص مرکب ) مجازاً به معنی اشک ریختن است : گر چشم ما گلاب فشاندعجب مداردلهای ماست آینه گردان صبحگاه . خاقانی .رجوع به گلاب افشانی شود.
-
گلاب کشیدن
لغتنامه دهخدا
گلاب کشیدن . [ گ ُ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کشیدن گلاب از گل .گل را بطریق مخصوص پختن تا از آن گلاب به دست آید.
-
گلاب گرفتن
لغتنامه دهخدا
گلاب گرفتن . [ گ ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) گرفتن گلاب از گل . گلاب کشیدن . و رجوع به گلاب کشیدن شود.
-
گلاب آلود
لغتنامه دهخدا
گلاب آلود. [ گ ُ ] (ن مف مرکب ) آلوده شده به گلاب : مگر زآن گل گلاب آلود گردم ببوی از گلستان خشنود گردم .نظامی .
-
گلاب افشانی
لغتنامه دهخدا
گلاب افشانی . [ گ ُ اَ ] (حامص مرکب ) افشاندن گلاب . || مجازاً در بیت زیر بمعنی اشک ریختن و گریه کردن است : بامدادان کنم از دیده گلاب افشانی کآتشین آینه عریان به خراسان یابم .خاقانی .
-
گلاب انگیز
لغتنامه دهخدا
گلاب انگیز. [ گ ُ اَ ] (نف مرکب ) خوش بو. معطر. آنکه بوی گلاب دهد : شاه چون گرم گشت از آتش تیزگفت با آن گل گلاب انگیز.نظامی (هفت پیکر ص 178).
-
گلاب خوران
لغتنامه دهخدا
گلاب خوران .[ گ ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است جزء دهستان تولم بخش مرکزی شهرستان فومن ، واقع در 10هزارگزی شمال فومن . دارای 49 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
گلاب شکر
لغتنامه دهخدا
گلاب شکر. [گ ُ ش ِ ک َ ] (اِ مرکب ) قسمی شیرینی که در میان گلاب دارد. شیرینی که در درون آن شربتی معطر به گلاب است .
-
گلاب صوفیان
لغتنامه دهخدا
گلاب صوفیان .[ گ ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت واقع در 6هزارگزی جنوب سبزواران و 2هزارگزی باختر راه فرعی سبزواران به کهنوج . دارای 25 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).