گلدوزلغتنامه دهخداگلدوز. [ گ ُ ] (ن مف مرکب ) چیزی که در آن نقش گلها دوخته باشند. (بهار عجم ) (آنندراج ) : در برد نظربازی ما نقش نیایددست دگران بهله ٔ گلدوز ز ما برد. میرزا معز فطرت (از آنندراج ).مرید مرشد ما جبه ٔ گلدوز میخواهد
یلدوزلغتنامه دهخدایلدوز. [ ی ُ ] (ترکی ، اِ)اولدوز. ستاره . || (اِخ ) یا یلدیز. نام سرای سلاطین عثمانی در اسلامبول . قصری از سلاطین عثمانی در اسلامبول و معنی آن ستاره است . (یادداشت مؤلف ).
ییلدوزلغتنامه دهخداییلدوز. (اِخ ) ییلدیز. یولدوز. از اولدوز (به معنی ستاره ). قصری از سلاطین عثمانی . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یولدوز شود.
گلدوشفرهنگ نامها(تلفظ: gol duš) گل + دوش = شانه ، ویژگی آن که بر روی شانههایش گل نصب شده است ، آراسته به گل .
ژیلداسلغتنامه دهخداژیلداس . (اِخ ) (قدیس ) بنیانگذار صومعه ٔ سن ژیلداس در مُربیهان . وفات بسال 565 م . ذکران وی 29 ژانویه است .
گلدوزیلغتنامه دهخداگلدوزی . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) عمل گل دوختن . کار گل دوختن . دوختن گل روی پارچه های رنگین با نخهای قیطانی و ابریشمی بشکل گلهای رنگارنگ . کشیدن و دوختن گلهای رنگارنگ با نقوش مختلف و نخهای غاژ شده و ابریشمین و اقسام مختلف دارد به نام سوزنی ، خاتمی و...در ایران چندین قسم گلدوزی م
گلدوزی کردنلغتنامه دهخداگلدوزی کردن . [گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دوختن گل در روی پارچه . کشیدن و دوختن گلها برنگهای مختلف با نخهای غاژ کرده و قیطانی و گلابتونی بر روی پارچه های رنگارنگ و ماهوتی .
شقائق نمطلغتنامه دهخداشقائق نمط. [ ش َ ءِ ن َ م َ ] (اِ مرکب ) شقایق نمط. نوعی از جامه و فرش که گلدوز باشد. (آنندراج ) (غیاث ).
پیلبندلغتنامه دهخداپیلبند. [ ب َ ] (نف مرکب ) که پیل بندد. که پیل به قوت بازو به بند کشد : برغم سیاهان شه پیلبندمزور همی خورد از آن گوسفند. نظامی . || (اِ مرکب ) بند پای فیل . زنجیری که بپای فیل بندند. || جایی که فیل را بدانجا نگاهدا
نقشبندلغتنامه دهخدانقشبند. [ ن َ ب َ] (نف مرکب ) نقاش . مصور. (آنندراج ). نقاش . زردوز. گلدوز. کسی که آرایش می کند. (ناظم الاطباء). نگارگر. صورتگر. چهره گشا. رسام . (یادداشت مؤلف ) : هودج متواریان را نقشبند نوبهارقبه از بیجاده بندد پایه از مینا زند. <p class
بوالهوسلغتنامه دهخدابوالهوس . [ بُل ْ هََ وَ ] (ع ص مرکب ) بترکیب لفظ «بو» که مخفف ابو باشد بمعنی پدر و صاحب . و الف و لام تعریف غلط است ، چرا که هوس لفظ فارسی است بمعنی آرزو.پس داخل کردن الف و لام بر او جائز نباشد بخلاف بوالفضول و بوالعجب و امثال آن که الفاظ عربی است . پس حق آن است که بلهوس بی
گلدوزی کردنلغتنامه دهخداگلدوزی کردن . [گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دوختن گل در روی پارچه . کشیدن و دوختن گلها برنگهای مختلف با نخهای غاژ کرده و قیطانی و گلابتونی بر روی پارچه های رنگارنگ و ماهوتی .
گلدوزیلغتنامه دهخداگلدوزی . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) عمل گل دوختن . کار گل دوختن . دوختن گل روی پارچه های رنگین با نخهای قیطانی و ابریشمی بشکل گلهای رنگارنگ . کشیدن و دوختن گلهای رنگارنگ با نقوش مختلف و نخهای غاژ شده و ابریشمین و اقسام مختلف دارد به نام سوزنی ، خاتمی و...در ایران چندین قسم گلدوزی م