لعلعلغتنامه دهخدالعلع. [ ل َ ل َ ] (اِخ ) کوهی است . (منتهی الارب ). کوهی است و بدان جا جنگی بوده است . (معجم البلدان ). || موضعی و آبی در بادیه . (منتهی الارب ). آبی است در بادیه و گویند منزلی است میان بصره و کوفه : عُرنی ؛ تا عین جمل سی میل و تا صیدسی میل و تا اخادید سی میل و تا اُقر سی میل
لعلعلغتنامه دهخدالعلع. [ ل َ ل َ ] (ع اِ) سراب . (منتهی الارب ). کوراب . (مهذب الاسماء). || گرگ . (منتهی الارب ). ذئب . || درختی است حجازی . || به سکون حرف آخر به معنی لعا است : تلعلع؛ لعلع گفتن . || (اِخ ) نام مردی . (منتهی الارب ).
لهلهلغتنامه دهخدالهله . [ ل َ ل َ ] (ع ص ) جامه ٔ سست بافته . || سخن و شعر رکیک بلایه . (منتهی الارب ).
لهلهلغتنامه دهخدالهله . [ ل ُ ل ُه ْ ] (ع اِ) لُهلهة. زمین فراخ که در وی سراب بسیار باشد. ج ، لَهاله . (منتهی الارب ).
رمارمفرهنگ فارسی عمید۱. گلهگله.۲. دستهدسته؛ گروهگروه.۳. پیدرپی؛ پیاپی.۴. گوناگون: ◻︎ گویند که فرمانبر جم بود جهان پاک / دیو و پری و دام و دد و خلق رمارم (عنصری: ۲۰۲).۵. مقابل.۶. برابر: ◻︎ بسیار مگوی هر چه یابی / با خار مدار گُل، رمارم (ناصرخسرو: ۱۴۸).