گلوسوزلغتنامه دهخداگلوسوز. [ گ ُ/ گ َ ] (نف مرکب ) سوزنده ٔ گلو. آنچه گلو را بسوزاند. || بغایت شیرین و خوش آینده ، چه هر چیز که شیرین باشد گلو را میسوزاند. (آنندراج ). در چراغ هدایت به معنی خوشنما و خوش آینده و در بهار عجم بمعنی شیرین آورده چرا که چیزی که بغایت
حسن گلوسوزلغتنامه دهخداحسن گلوسوز. [ ح ُ ن ِگ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) به معنی حسن صبیح است ، چه گلوسوز کنایه از چیزی باشد که بسیار شیرین است و افراط شیرینی گلو را میسوزاند، پس معنی حسن گلوسوز، حسن شیرین میباشد، و شیرین مقابل نمکین است چون حسن سیاه را حسن ملیح و نمکین گویند، لهذا بمقابل آن حسن ص
لوسیوس وروسلغتنامه دهخدالوسیوس وروس . [ وِ ] (اِخ ) از امپراطوران رم (161-169 م .). (یشتهای پورداود ج 1 ص 410).
لوسیوس لوکولوسلغتنامه دهخدالوسیوس لوکولوس . (اِخ ) سردار رومی به عهد اردشیر دوم . گویند وی درخت گیلاس را از شهر سرازونت که با کروزونت کنونی تطبیق میکنند،به ایتالیا برد و بدین جهت گیلاس را به زبان لاتین سرازوس یا سرازوم می نامند. (ایران باستان ج 2 ص <span class="hl" dir
لوسیوس کورنلیوس سی پیولغتنامه دهخدالوسیوس کورنلیوس سی پیو. [ ن ِ ] (اِخ ) رجوع به سی پیو آزیاتیکوس شود. (ترجمه ٔ تمدن قدیم فوستل دُکولانژ ص 503).
لوسیوس کی یه توسلغتنامه دهخدالوسیوس کی یه توس . [ ی ِ ] (اِخ ) نام یکی از سرداران تراژان امپراطور روم . (ایران باستان ج 3 ص 2485).
حسن گلوسوزلغتنامه دهخداحسن گلوسوز. [ ح ُ ن ِگ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) به معنی حسن صبیح است ، چه گلوسوز کنایه از چیزی باشد که بسیار شیرین است و افراط شیرینی گلو را میسوزاند، پس معنی حسن گلوسوز، حسن شیرین میباشد، و شیرین مقابل نمکین است چون حسن سیاه را حسن ملیح و نمکین گویند، لهذا بمقابل آن حسن ص
خط عسلیلغتنامه دهخداخط عسلی . [ خ َطْ طِ ع َ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از خط میگون . خط شهابی . خط الماسی . (آنندراج ) : لعل تو ز طبله شهد بر گوشه کشیدخط عسلی است گرد رخ گشته پدیدیا عکس شفق بدامن صبح فتادیا پرتو خورشید بخورشید تنید. <p class=
زلالیلغتنامه دهخدازلالی . [ زُ ] (اِخ ) خوانساری ، شاعر ایرانی که در سال 1024 یا1031 هَ . ق . درگذشت . وی مثنوی گوی و قصیده سرای آغازقرن یازدهم هجری و معاصر شاه عباس اول است . مجموعه ٔمثنویهای او به نام «سبعه ٔ سیاره » شامل هف
بوسهلغتنامه دهخدابوسه . [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) مرکب از: بوس + ه (پسوند سازنده ٔ اسم ) قبله . ماچ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). عملی که حاصل می گردد از انطباق لبها به روی صورت یا دست کسی از روی محبت و یا احترام . و یا انطباق لبها به روی یک چیز مقدس و محترمی مان
میوهلغتنامه دهخدامیوه . [ می وَ / وِ ] (اِ) بار و ثمر و هر محصولی از نباتات که از عقب گل و شکوفه برآمده و حاوی تخم می باشد. (ناظم الاطباء). ثمرة. ثَمار. بار. بر. حاصل . قطف . با دادن و خوردن و چیدن صرف شود. (یادداشت مؤلف ). به کسر و فتح اول هر دو آمده . (غیا
حسن گلوسوزلغتنامه دهخداحسن گلوسوز. [ ح ُ ن ِگ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) به معنی حسن صبیح است ، چه گلوسوز کنایه از چیزی باشد که بسیار شیرین است و افراط شیرینی گلو را میسوزاند، پس معنی حسن گلوسوز، حسن شیرین میباشد، و شیرین مقابل نمکین است چون حسن سیاه را حسن ملیح و نمکین گویند، لهذا بمقابل آن حسن ص