صاحبمنصب رفتنیlame duckواژههای مصوب فرهنگستانمقام مسئولی که جانشین او مشخص شده است و هفتههای آخر مسئولیتش را میگذراند متـ . رفتنی
تیغه 6slide 1, lame (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانصفحۀ شیشهای که نمونۀ مورد مطالعۀ میکروسکوپی را بر روی آن قرار دهند
مدیریت تردد محلیlocal area traffic management, LATMواژههای مصوب فرهنگستانایمنسازی و سکونتپذیرسازی خیابانهای محلی با بهرهگیری از تجهیزات و موانع فیزیکی و روشهای غیرفیزیکی
تواسیفرهنگ فارسی عمیدفرش منقش، مانند گلیم و قالی: ◻︎ فکندهست فراش باد بهاری / تواسی الوان ابرکوه و کردر (عبدالقادر نائینی: رشیدی: تواسی).
نارستانلغتنامه دهخدانارستان . [ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گیسکان بخش برازجان شهرستان بوشهر و در 24هزارگزی جنوب شرقی برازجان و در دامنه ٔ کوه گیسکان واقع است ، هوائی معتدل ومالاریائی دارد و 106 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محص
باباصالحیلغتنامه دهخداباباصالحی . [ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون 69 هزارگزی جنوب خاوری فهلیان و 9 هزارگزی راه فرعی اردکان به هرایجان . کوهستانی ، معتدل و مالاریائی . سکنه ٔ آن <span class
قطب آبادلغتنامه دهخداقطب آباد. [ ق ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش جویم شهرستان لار واقع در 1هزارگزی خاور جویم و 3هزارگزی باختر شوسه ٔ جهرم به لار. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن گرمسیر مالاریایی است . سکنه ٔ آن <span class
حسین آباد امینلغتنامه دهخداحسین آباد امین . [ ح ُ س ِ دِ اَ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان دشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین واقع در 24هزارگزی شمال باختر بوئین و شش هزارگزی راه عمومی . ناحیه ای است واقع در جلگه ولی معتدل . دارای 450 تن سکنه
گلیملغتنامه دهخداگلیم . [ گ ِ ] (اِ) پوششی معروف که از موی بز و گوسفند بافند. (آنندراج ). جامه ٔ پشمین معروف که از پشم میش بافند. (غیاث ) : گولانج و گوشت و گرده و گوزآب و گادنی گرمابه وگل و گل و گنجینه و گلیم . لبیبی .گلیمی که خواه
گلیمفرهنگ فارسی معین(گِ) (اِ.) نوعی فرش که از پشم می بافند. ؛ ~ خود را از آب درآوردن کنایه : از عهدة کار خود برآمدن .
سیاه گلیملغتنامه دهخداسیاه گلیم . [ گ ِ ] (ص مرکب ) بدبخت . بی دولت . سیه روز. (برهان ). کنایه از مدبر و بی دولت . (آنندراج ). بدبخت . بی دولت . (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ) : دمی نمیرودم از سواد دیده سرشک که هیچ طفل مبادا چو او سیاه گلیم . سنایی
سیه گلیملغتنامه دهخداسیه گلیم . [ ی َ ه ْ گ ِ ] (ص مرکب ) کنایه از بدبخت و سیه روز. (برهان ) (آنندراج ) : دیو سیه گلیم بر آن بود تاکندهمچون گلیم خویش لباس دلم سیاه . سوزنی .سیه گلیم خری ژنده جُل ّ و پشماگندکه زندگیش نه درپی پذیرد و
سردرگلیملغتنامه دهخداسردرگلیم . [ س َ دَ گ ِ ] (اِ مرکب ) نام بازیی است و آن چنان باشد که جمعی در جاهابخوابند و چیزی بر سر خود کشند و شخصی میدیده باشد،بعد از آن شخص سر در کنار شخص دیگر نهد و آنهائی که خوابیده بودند جاها را تغییر دهند و سر در گلیم یا لحاف کشند، بعد از آن شخصی که سر در کنار نهاده ب