گمان کردنلغتنامه دهخداگمان کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شک کردن . تردید کردن : در هستی خدای گروهی گمان کنندوندر سخاوت تو نکرده ست کس گمان . فرخی . || پنداشتن . تصور کردن . صورت بستن : تو گمان کردی که کرد
گمان کردندیکشنری فارسی به انگلیسیexpect, fancy, guess, presume, imagine, think, speculate, suppose, surmise, suspect
فراکِشَند مِهین میانگینmean high-water springsواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین ارتفاع فراکِشَندها در مِهکِشَندهای یک مکان در طی یک دورۀ نوزدهساله
فروکِشَند مِهین میانگینmean low-water springsواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین ارتفاع فروکِشَندها در مِهکِشَندهای یک مکان در طی یک دورۀ نوزدهساله
فروکِشَند فروتر مِهین میانگینmean lower low-water springsواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین ارتفاع فروکِشَندهای فروتر در مِهکِشَندهای یک مکان در طی یک دورۀ نوزدهساله
مان مهانلغتنامه دهخدامان مهان . [ ] (اِخ ) اول ممجان که امروز قصبه ٔ قم است و نام آن مان مهان بوده است یعنی منازل کبار و اشراف . جمکران . (تاریخ قم ص 60).
نفربهنفرman-to-man, man-for-man, man-on-manواژههای مصوب فرهنگستانویژگی نوعی راهکار دفاعی در ورزشهای تیمی که در آن هر بازیکن باید در برابر بازیکنی معین از تیم مقابل به دفاع بپردازد
ظنفرهنگ فارسی عمیدگمان؛ حدس.⟨ ظن بردن: (مصدر لازم) گمان بردن؛ گمان کردن؛ پنداشتن.⟨ ظنِ غالب: گمان قریببهیقین.
گمانلغتنامه دهخداگمان . [ گ ُ / گ َ ] (اِ) در اوستائی ظاهراً ویمانه (گمان ). قیاس با اوستایی ویمنوهیه شود. پهلوی گومان ، کردی و افغانی عاریتی و دخیلی گومان ، بلوچی گوان و پارسی باستان ویمانه . ظن . وهم . احتمال . شک . شبهه . رای . اندیشه . فرض . تصور. (ازحاشی
گمانلغتنامه دهخداگمان . [ گ ُ ] (اِ)نوعی جوهر. نوعی لؤلؤ. جمان : گفته شده در جمان اینکه فارسی معرب شده است . اگر چنین باشد او را از گمان باید دانست و ظن این است که او یا لؤلؤ است یا مشبه به لؤلؤ و بیشتر متمایل به این است که معمولاً از نقره است و کمتر شباهت به لؤلؤ دارد و بیشتر متمایل
گمانلغتنامه دهخداگمان . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر، که در 27هزارگزی شمال کلیبر و 29هزارگزی راه شوسه ٔ اهر به کلیبر واقع شده است . هوای آن معتدل و سکنه اش 159 ت
گمانفرهنگ فارسی عمید۱. ظن.۲. حدس.۳. خیال؛ وهم.۴. رٲی؛ اندیشه.۵. فرض.⟨ گمان بردن: (مصدر لازم)۱. ظن بردن.۲. تصور کردن؛ انگاشتن.⟨ گمان داشتن: (مصدر لازم)۱. ظن داشتن؛ شک داشتن.۲. نگران بودن.۳. انتظار داشتن.⟨ گمان کردن: (مصدر لازم)۱
گمانلغتنامه دهخداگمان . [ گ ُ / گ َ ] (اِ) در اوستائی ظاهراً ویمانه (گمان ). قیاس با اوستایی ویمنوهیه شود. پهلوی گومان ، کردی و افغانی عاریتی و دخیلی گومان ، بلوچی گوان و پارسی باستان ویمانه . ظن . وهم . احتمال . شک . شبهه . رای . اندیشه . فرض . تصور. (ازحاشی
درست گمانلغتنامه دهخدادرست گمان . [ دُ رُ گ ُ ] (ص مرکب ) دارای حسن ظن و عقیده ٔ راسخ و ثابت . (ناظم الاطباء).
حروف گمانلغتنامه دهخداحروف گمان . [ ح ُ ف ِ گ ُ / گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حروف شک و تردید. پیشوند گمان . یکی از اقسام حروف ربط (بند و بست ) در فارسی : گوئیا. (دستور جامع ص 806). و در عربی لَعَل َّ آمده است .
پیشگمانلغتنامه دهخداپیشگمان . [ گ َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان خورش رستم بخش شاهرود شهرستان هروآباد واقع در 16/5 هزارگزی جنوب خاوری هشچین و 38 هزارگزی شوسه ٔ هروآباد به میانه . کوهستانی ، معتدل ، دارای 76
خوب گمانلغتنامه دهخداخوب گمان . [ گ ُ] (ص مرکب ) نیکوظن . باظن نکو. نیکوگمان : بتو کنند نو آبادیان همه مفخرکه فخر عالمی ای رادکف ّ خوب گمان .سنائی .