گنجانیدنلغتنامه دهخداگنجانیدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) گنجیدن کنانیدن و گنجیدن فرمودن . (ناظم الاطباء). گنجاندن . جای دادن . جای دادن در : هزار سلطنت دلبری بدان نرسدکه در دلی هنر خویش را بگنجانی .حافظ.
گنجاندنلغتنامه دهخداگنجاندن . [ گ ُ دَ ] (مص ) چیزی را در جائی جای دادن . (فرهنگ نظام ). گنجیدن فرمودن . (ناظم الاطباء). جای دادن . گنجانیدن . رجوع به گنجانیدن شود.
گنجاندنلغتنامه دهخداگنجاندن . [ گ ُ دَ ] (مص ) چیزی را در جائی جای دادن . (فرهنگ نظام ). گنجیدن فرمودن . (ناظم الاطباء). جای دادن . گنجانیدن . رجوع به گنجانیدن شود.
گنجانندهلغتنامه دهخداگنجاننده . [ گ ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) جای دهنده چیزی را در چیزی . رجوع به گنجاندن و گنجانیدن شود.