گنجریزلغتنامه دهخداگنجریز. [ گ َ ] (نف مرکب ) کنایه از جوانمرد و بسیار بخش . (آنندراج ). سخی و جوانمرد. || مسرف . مبذر. (ناظم الاطباء). || ریزنده ٔ گنج : بفرمود تا خازن زودخیزکند پیل بالا بر او گنج ریز. نظامی .همه ره گنج ریز و گوهران
نظرویس جوبلغتنامه دهخدانظرویس جوب . [ ن َ ظَرْ وَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان . نام دیگر این ده چشمه کبود است . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 شود.
گنجریزیلغتنامه دهخداگنجریزی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) افشانی گنج و زر. (ناظم الاطباء). گنج افشانی . گنج پراکنی .
گنجریزیلغتنامه دهخداگنجریزی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) افشانی گنج و زر. (ناظم الاطباء). گنج افشانی . گنج پراکنی .