گندل گیلانلغتنامه دهخداگندل گیلان . [ گ َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قلعه حاتم شهرستان بروجرد که در 6 هزارگزی شمال باختری بروجرد و 4500 گزی شمال شوسه ٔ بروجرد واقع شده است . هوای آن سرد و سکنه ٔ آن 713
چندللغتنامه دهخداچندل . [ چ َ دَ ](اِ) بمعنی صندل است . (جهانگیری ). بمعنی صندل است که چوب خوشبوی معروف باشد و صندل معرب آن است . (برهان ) (آنندراج ) : هر هلاک امت پیشین که بودز آنکه چندل را گمان بردند عود. مولوی .چندل از قدیم از ه
گندللغتنامه دهخداگندل . [ گ َ دَ ] (اِ) گیاهی است که در چهارمحال و بختیاری برای رنگ کردن پشم قالی از آن رنگهای مختلف گیرند. (یادداشت مؤلف ).
نیدللغتنامه دهخدانیدل . [ دِ ] (ع اِ) بلا. رنج . (ناظم الاطباء). داهیة. (اقرب الموارد). || کار سترگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). امر جسیم . (اقرب الموارد).
نیدللغتنامه دهخدانیدل . [ دِ / ن َ دِ ] (ع اِ) کابوس . سکاچه ، یا چیزی است مثل آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بختک . فرنجک .جاثوم . عبدالجنة. نیدلان . ضاغوط. (یادداشت مؤلف ).
نئضللغتنامه دهخدانئضل . [ ن ِءْ ض ِ ] (ع اِ) بلا. سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). داهیة. (اقرب الموارد).
گندللغتنامه دهخداگندل . [ گ َ دَ ] (اِ) گیاهی است که در چهارمحال و بختیاری برای رنگ کردن پشم قالی از آن رنگهای مختلف گیرند. (یادداشت مؤلف ).
گندللغتنامه دهخداگندل . [ گ َ دَ ] (اِ) گیاهی است که در چهارمحال و بختیاری برای رنگ کردن پشم قالی از آن رنگهای مختلف گیرند. (یادداشت مؤلف ).