گوالشلغتنامه دهخداگوالش . [ گ ُ ل ِ ] (اِمص ) عمل گوالیدن . نما. نمو. ریع. فزونی . برکت . (یادداشت مؤلف ) : نه گاه بسودن مر او را نمایش نه گاه گوالش مر او را گرانی . فرخی .و رجوع به گوالیدن شود.
ملک والیزلغتنامه دهخداملک والیز. [ ] (اِخ ) دهی از دهستان لورا و شهرستانک است که در بخش کرج شهرستان تهران واقع است و 265 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
بالاوارهلغتنامه دهخدابالاواره . [ رَ / رِ ] (اِ) ریع. رَیع. (مهذب الاسماء). فزونی هرچیز چون خمیر و آرد و تخم و مانند آن . گوالش .
ازدیادلغتنامه دهخداازدیاد. [ اِ ] (ع مص ) افزون کردن . (تاج المصادر بیهقی ). زیاده کردن . فزایش . افزایش . افزودن . فزودن . || افزون شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ). زیاده شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). - ازدیاد ترشح ؛ افزونی ترابیدن . - <sp
نمالغتنامه دهخدانما. [ ن َ ] (از ع ، اِمص ) نمو. بالیدگی . (ناظم الاطباء). افزایش . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). رشد. بالش . بالندگی . گوالش . گوالیدگی . (یادداشت مؤلف ) : آنکه همی گندم سازد ز خاک آن نه خدای است که روح نماست . ناصرخسرو
نشو و نمالغتنامه دهخدانشو و نما. [ ن َش ْ وُ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) روییدگی و بالیدگی . (ناظم الاطباء). گوالش . بالش . رشد. رجوع به نشو و نیز رجوع به نما شود : گوید همی طبیعت در دهر