گودیلغتنامه دهخداگودی . [ گ َ / گُو ] (حامص ) عمق . قعر. پستی . غور. فرود. دورتکی . ژرفا. ته .تک . || (اِ) گودال و جای عمیق و زمین پست و مغاک . (ناظم الاطباء). حفره . و رجوع به گود شود.
گودیفرهنگ فارسی معین( ~ .)(اِ.)1 - وضع یا کیفیت گود بودن . 2 - داشتن کف یا بستری در پایین تر از سطح محیط .
جُرم حدّیhudud crimeواژههای مصوب فرهنگستانتخطی از قوانین اسلامی که شامل جرایمی مانند سرقت و زنای محصنه و لواط و مصرف الکل است
ودیلغتنامه دهخداودی . [ وَ دا ] (ع اِ) هلاک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هلاک و تباهی . || خونریزی . (ناظم الاطباء).
ودیلغتنامه دهخداودی . [ وَ دی ی ] (ع اِ) آب مرد که بعد از بول برآید. (منتهی الارب ). آب غلیظ سپید که پس از بول برآید. (ناظم الاطباء). رجوع به وَدْی ْ شود. || نهال ریزه ٔ خرما. (منتهی الارب ). نهال ریزه ٔ خرمابن . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ودیة یکی آن است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
ودیلغتنامه دهخداودی . [ وَدْی ْ] (ع مص ) دیَه . نزدیک گردانیدن کار. || نره فرو رها کردن اسب جهت بول یا گشنی کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || ودی انداختن مرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بیرون آمدن ودی . (تاج المصادر بیهقی ). || خونبهای کشته دادن . (آنندراج ) (منتهی
گودیسارلغتنامه دهخداگودیسار. [ گ ُ ](اِخ ) قهرمان گزافه گو و بی تعمق داستان «گودیسار مشهور» از بالزاک که سمت منشی گری دارد و مسافر است .
گودینلغتنامه دهخداگودین . (اِخ ) دهی است از دهستان مرغا از بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز که در 36 هزارگزی شمال خاوری ایذه واقع شده است . کوهستانی و معتدل و سکنه ٔ آن 218 تن است آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی
گودیزلغتنامه دهخداگودیز. (اِخ ) دهی است از دهستان اندوهجرد بخش شهداد شهرستان کرمان واقع در 18 هزارگزی جنوب شهداد، سر راه فرعی گوک به شهداد. جلگه و گرمسیر است و سکنه ٔ آن 360 تن است . آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و
گودیمللغتنامه دهخداگودیمل . [ م ِ ] (اِخ ) کلود(1505 - 1572 م .). موسیقیدان فرانسوی که در بزانسون متولد شد و در عهد سن بارتلمی در لیون کشته شد. وی مؤلف «پسوم » است که درآن از تحویل پولی فونی قرن شانزدهم و سبک موسیقی آغاز قرن ه
گودینلغتنامه دهخداگودین . [ گُو ] (اِخ ) دهی است از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان واقع در 10000 گزی خاور کنگاور و 1500 گزی جنوب شوسه ٔ تویسرکان . دامنه و سردسیر معتدل است و 935 ت
اوقابفرهنگ فارسی معین(اَ یا اُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وَقْب . 1 - گودی که در آن آب جمع شود. 2 - هر گودی در اندام مانند گودی چشم .
گودیسارلغتنامه دهخداگودیسار. [ گ ُ ](اِخ ) قهرمان گزافه گو و بی تعمق داستان «گودیسار مشهور» از بالزاک که سمت منشی گری دارد و مسافر است .
گودینلغتنامه دهخداگودین . (اِخ ) دهی است از دهستان مرغا از بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز که در 36 هزارگزی شمال خاوری ایذه واقع شده است . کوهستانی و معتدل و سکنه ٔ آن 218 تن است آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی
گودی زرهلغتنامه دهخداگودی زره . [ گُو زِ رِه ْ ] (اِخ ) همان گودزره است که دریاچه ای است در جنوب دریاچه ٔ هامون و جنوب غربی افغانستان . وقتی که برفهای سرچشمه ٔ هلمند آب میشود آب دریاچه ٔ هامون زیاد می شود و به واسطه ٔ جویی موسوم به شله یا شلاق به گودی زره می پیوندد. مساحت گودرزه از خاور به باختر
گودی ناظرلغتنامه دهخداگودی ناظر. [ گُو ظِ ] (اِخ ) جلگه ای در یک فرسخی شمال غربی رودبار، سر راه فیروزکوه به فولادمحله (مازندران ). (از ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 173).
گودیز بالالغتنامه دهخداگودیز بالا. (اِخ )ده کوچکی است از دهستان کوه پنج بخش مرکزی شهرستان سیرجان واقع در 15 هزارگزی خاور سعیدآباد و 2 هزارگزی جنوب راه مالرو حاجی کاکا به تنگو. سکنه ٔ آن 33 تن است .
بیگودیفرهنگ فارسی معین[ فر. ] (اِ.) نوعی وسیلة استوانه ای کوچک از جنس فلز یا پلاستیک جهت حالت دادن موها.