گوش موشلغتنامه دهخداگوش موش . [ ش ِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گیاهی است که آن را مرزنگوش خوانند و آن خوشبوی می باشد و برگ آن به گوش موش می ماند و به عربی آذان الفار خوانند. (برهان
موش گوشتلغتنامه دهخداموش گوشت . (اِ مرکب ) عضله . ماهیچه . یربوع متن . (یادداشت مؤلف ):یرابیعالمتن ، موش گوشتها. (صراح اللغة)، موش گوشتهای پشت . (منتهی الارب ). و رجوع به عضله و ما
مرزه گوشلغتنامه دهخدامرزه گوش . [ م َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) به معنی گوش موش ، چه مرزه به معنی موش هم آمده ، و ریحانی هم هست که آن را مرزنگوش خوانند. (از برهان ). مرزنگوش . رجوع به مر
موشلغتنامه دهخداموش . (اِ) جانور چارپای کوچکی از حیوانات قاضمه که دمبی دراز دارد و در همه جای کره ٔ ارض فراوان است . (از ناظم الاطباء). جانوری است معروف که به عربی فاره گویند.
مرزنگوشفرهنگ انتشارات معین(مَ زَ) (اِ.) = مرزنجوش : گیاهی است سبز و خوشبو با شاخه های بلند و گل های کبود و برگ هایی که مانند گوش موش است .
اذن الفارلغتنامه دهخدااذن الفار. [ اُ ذُ نُل ْ ] (ع اِ مرکب ) آذان الفار. گوش موش .- اذن الفار بستانی . رجوع به آذان الفار شود.
باسبوسلغتنامه دهخداباسبوس . (اِ) نوعی از ریحان باشد که آنرا مرزنگوش خوانند. و بعربی آذان الفار گویند. (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (آنندراج ). وسبب این اسم (یعنی مرزنگوش ) آن است که م