گوش کشانلغتنامه دهخداگوش کشان . [ ک َ/ ک ِ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال کشیدن گوش . مجازاًآرام و مطیع و خالی از سرکشی و امتناع : جان گوش کشان آمد دل سوی خوشان آمد زیرا که بهار آمد ر
گوش کشانلغتنامه دهخداگوش کشان . [ ک َ/ ک ِ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال کشیدن گوش . مجازاًآرام و مطیع و خالی از سرکشی و امتناع : جان گوش کشان آمد دل سوی خوشان آمد زیرا که بهار آمد ر
دراز کشیدنلغتنامه دهخدادراز کشیدن . [ دِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) ممتد کردن بسمت بالا. یا ممتد کردن بطور افقی . دراز کردن . اًطالة. تَطویل . مَت ّ . مَتن . مَتی ̍ . مَغط. مُماناة: ات
دست کشیدنلغتنامه دهخدادست کشیدن . [ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) دست مالیدن و ملامسه کردن . (برهان ) : به داروی فراموشی کشم دست بیاد ساقی دیگر شوم مست . نظامی .گر ز لبی شربت شیرین چش
گوشلغتنامه دهخداگوش . (اِ) آلت شنوائی . عضوی که بدان عمل شنیدن انجام گیرد. معروف است ، و به عربی اُذُن گویند. (برهان ). اذن و آلت شنیدن در انسان و دیگر حیوانات و جزء خارجی مجرا
گل و گوشلغتنامه دهخداگل و گوش . [ گ َ ل ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) سر و گوش .- دست به گل و گوش کسی کشیدن ؛ نوازش دادن یا ملاعبه .