گوش گرفتنفرهنگ انتشارات معین(گِ رِ تَ)(مص م .)(عا.) 1 - گوش دادن ، توجه کردن . 2 - پند کسی را پذیرفتن .
گوشه گرفتنلغتنامه دهخداگوشه گرفتن . [ ش َ / ش ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) گرفتن کرانه و طرف و لبه ٔ چیزی . || به یک سو نشستن . (آنندراج ). گوشه نشینی کردن و خلوت گزیدن . (ناظم الاطباء).
گول گرفتنلغتنامه دهخداگول گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) نادان و احمق داشتن . ابله و کانا داشتن .
گوشلغتنامه دهخداگوش . (اِ) آلت شنوائی . عضوی که بدان عمل شنیدن انجام گیرد. معروف است ، و به عربی اُذُن گویند. (برهان ). اذن و آلت شنیدن در انسان و دیگر حیوانات و جزء خارجی مجرا
کارگر بودنلغتنامه دهخداکارگر بودن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) کارگر شدن . اثر کردن . مؤثر گردیدن : نباشد سلیح شما کارگربدان جوشن و خود پولاد بر. فردوسی .یکی نیزه سالار توران سپاه بزدبر ب
گوش پیچیدنلغتنامه دهخداگوش پیچیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) تابیدن گوش . میان دو انگشت شست و اشاره ، گرفتن گوش کسی و گرداندن ، تأدیب و سیاست و مجازات او را.
گوشوارلغتنامه دهخداگوشوار. [ گوش ْ ] (اِ مرکب ) مرکب از: گوش + وار. به معنی آنچه گوش میبرد و حمل میکند و مراد زیوری است سیمینه یا زرینه و یا بلورینه یا از فلزات دیگر گاه مرصع و یا
ترنم شناسلغتنامه دهخداترنم شناس . [ ت َ رَن ْ ن ُ ش ِ ] (نف مرکب ) دوستدار سرود و نغمه . عالم و علاقمند به سرود و موسیقی : موسیقیدان . آهنگ شناس که در نغمات بصیرتی دارد : ترنمشناسان