گوژ گشتنلغتنامه دهخداگوژ گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب )گوژ (کوز) شدن . گوز شدن . خمیده شدن . منحنی شدن . دوتو شدن . کمانی شدن . خمیدن . خمیدگی یافتن : گوژ گشتن با چنان حاسد بود از را
خوش گشتنلغتنامه دهخداخوش گشتن . [ خوَش ْ / خُش ْ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) شاد شدن . خوشحال شدن . مسرور شدن : صدر ممدوحان نظام الدین که نظم مدح اواز شنیدن گوش خوش گرددبگفتن حلق و کام .سو
دیر گشتنلغتنامه دهخدادیر گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) به طول انجامیدن . به درازا کشیدن . طول کشیدن : که این کار ما دیر و دشوار گشت سخنها ز اندازه اندر گذشت . فردوسی .این سخن پایان
اذنلغتنامه دهخدااذن . [ اَ ] (ع مص ) بگوش کسی زدن .بر گوش زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || بدردگوش مبتلا گشتن . || خشک شدن گرفتن گیاه .
تیز شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. برنده شدن، براشدن ۲. برانگیخته شدن، گوش به زنگ شدن ۳. گستاخ شدن، بیپروا گشتن ۴. مشتعل شدن، شعلهور شدن، پرلهیب گشتن ۵. پرادویه شدن
خثملغتنامه دهخداخثم . [ خ َ ] (ع مص ) پهن و ستبر بینی شدن . || پهن گردیدن سر گوش . || پهن گشتن معول . پهن شدن کلنگ . (از منتهی الارب ) (متن اللغة) (معجم الوسیط) (تاج العروس ).