روغن حلپذیرsoluble oilواژههای مصوب فرهنگستاننامیزهای پایدار از آب و روغن با غلظت بالا که در عملیات فلزکاری برای روانسازی و خنکسازی و ممانعت از خوردگی به کار میرود متـ . روغن نامیزهای emulsifying oil
ویل وئیللغتنامه دهخداویل وئیل . [ وَ لُن ْ وَ ] (ع اِ مرکب ) مبالغه ٔ ویل است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
ویل ویللغتنامه دهخداویل ویل . [ وَ لُن ْ وَ ی ِ ] (ع اِمرکب ) مبالغه است چون ویل وئیل و ویل وائل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به ویل (صوت ، اِ) شود.
گوللغتنامه دهخداگول . (اِخ ) دهی است از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد. در 5500گزی خاور بوکان و 5500 گزی خاور راه شوسه ٔ بوکان به میاندوآب . این ده واقع درجلگه ، و هوای آن معتدل است و 194</spa
گوللغتنامه دهخداگول . (اِخ ) در قدیم دو ناحیه به نام گول شناخته میشد یکی گول سیز آلپین (گول این سوی آلپ نسبت به رومی ها)که شامل ایتالیای شمالی میشد و در مدت درازی قبایل گولوا در آن ناحیه مسکن داشتند و دیگری گول ترانس آلپین (گول آن سوی آلپ نسبت به رومی ها) که شامل سرزمین بین کوههای آلپ و پیرن
گوللغتنامه دهخداگول . (اِخ ) دهی است از دهستان چالدران بخش سیه چشمه شهرستان ماکو. در 22000گزی شمال باختری سیه چشمه و 5500گزی باختر شوسه ٔ سیه چشمه به کلیسا کندی . کوهستانی و هوای آن سردسیر و سالم است . و <span class="hl" dir
گوللغتنامه دهخداگول . (اِخ ) دهی است از دهستان چهاردولی بخش مرکزی شهرستان مراغه . در 83هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 4500گزی خاور راه شوسه ٔ شاهین دژ به میاندوآب . این ده درجلگه واقع و هوای آن معتدل است . <span class="hl" dir="
گوللغتنامه دهخداگول . (ترکی ، اِ) آبگیری که اندک آب در آن استاده باشد. (برهان قاطع). جایی بود که آب تنگ ایستاده بود. (لغت فرس ). آبگیر. (فرهنگ شعوری ). به معنی حوض و استخر در ترکی . (کاشغری ج 3ص 98). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ دک
تازه آباد قراگوللغتنامه دهخداتازه آباد قراگول . [ زَ دِ ق َ گُل ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان حسین آبادبخش حومه ٔ شهرستان سنندج است که در 27هزارگزی شمال خاوری سنندج و یکهزارگزی قراگل واقع است . کوهستانی وسردسیر است و 130 تن سکنه دارد، سنی ، ک
چار و چنگوللغتنامه دهخداچار و چنگول . [ رُ چ َ ] (اِ مرکب ، اتباع ) دست ها و پاها خشک شده در حالی که جمع و خم شده باشد. با دستها و پاهای بسوی تنه گرد آمده چون مبتلا بفالجی یا از سرمازدگی مرده ای و غیره . و رجوع به چارچنگولی شود.
سگوللغتنامه دهخداسگول . [ س ُ ] (اِ) مازو. (ناظم الاطباء). || (ص ) هر چیز قابض که یبوست آورد. (ناظم الاطباء). || سخت دل و بددل و بدمرد است . (آنندراج ). || ظاهر. (آنندراج ).
سنگوللغتنامه دهخداسنگول . [ س َ ] (اِ) مطلق ضروریات یعنی هر چیز که در کار باشد و ضرور بود. (برهان ).
شنگول و منگوللغتنامه دهخداشنگول و منگول . [ ش َ ل ُ م َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) این دو کلمه در تداول عامه بیشتر برای بچه های بزبز قندی استعمال می شود و گاه پدر و مادر در مقام تحبیب فرزندان خود را چنین می نامند. اما به معنی شنگول نیز گاهی استعمال می شود و در این صورت باید منگول را از توابع آن و به هم