چرندهلغتنامه دهخداچرنده . [ چ َ رَ دَ / دِ ] (نف )حیوانی که چرا میکند. حیوان چرنده مقابل حیوان پرنده . (ناظم الاطباء). حیوان گیاه خور. (فرهنگ نظام ). مقابل پرنده از حیوان و شامل حیوانات بحری نشود. دام . سائِم . سَوام . (منتهی الارب ). ج ، چرندگان <span class="
رندهلغتنامه دهخدارنده . [ رَ دَ / دِ ] (اِ) اوزاری است که درودگران دارند. (اوبهی ). افزاری باشد که درودگران چوب و تخته را به آن هموار کنند. (برهان قاطع). آلتی که نجاران چوب را بدان آلت تراشند و صاف و هموار کنند. (آنندراج ). مِنْحات . (دهار). مِنْحَت <span cla
رندةلغتنامه دهخدارندة. [ رُ دَ ] (اِخ ) پناهگاهی است استوار در اندلس از اعمال تاکُرُنّا و این شهری است قدیم در کنار رودخانه و دارای کشت و زرع فراوانی است . و السلفی گوید: ابوالحسن سقی بن خلف بن سلیمان الاسدی الرندی گوید که رندة قلعه ای است بین اشبیلیه و مالقه . (از معجم البلدان ). شهری است در
وامدارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ار، مقروض، بدهکار وامخواه، وامستان، وامگیرنده، قرضخواه، درخواست کننده، خواستار مرتهن، رهنگیرنده، گروگیر مستأجر، کرایهنشین، اجارهکننده، کرایهکننده بیملک خریدار اقساطی، خریدار ≠ وامدهنده
استقراضفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی تأمین (منابع) مالی، وام گرفتن، وام خواستن، درخواست وام، صدوراوراق قرضه (مشارکت)، قبول سپرده، پذیرهنویسی، خرید اقساطی، لیزینگ، خرید نسیه، ایجاد تعهد، بدهکاری کرایه، اجاره، استیجار، چارتر، کرایۀ دربست رهن، گرو کارت اعتباری، حساب اضافهبرداشت قرض، قرضوقوله، قسط، اقساط، وام استمهال
گیرندهلغتنامه دهخداگیرنده . [ رَ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از گرفتن .اخذکننده و دریافت کننده . (ناظم الاطباء). ستاننده .- خون گیرنده ؛ که خونریز را به کیفر کشاند. که انتقام مقتول را از قاتل بستاند : گر بو
گیرندهفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که چیزی را میگیرد.۲. گیرا و گیرنده.۳. [مجاز] جذاب؛ رباینده؛ دلربا.۴. (برق) دستگاهی که امواج را دریافت و به صوت یا تصویر تبدیل میکند.
گیرندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ریافتکننده، دریافتکنندۀ پول، صندوق، صندوقدار، تحویلدار، امین، نماینده حقوقبگیر، فروشنده، بستانکار گیرندۀ علائم، آنتن، آنتنمرکزی، آنتن بشقابی، الکترونیک، پخش رادیویی اخذکننده ◄ گیرنده
دل گیرندهلغتنامه دهخدادل گیرنده . [ دِ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) گیرنده ٔ دل . دلتنگ کننده : من نمی دانم چیزی دیگر دل گیرنده تر از خوف فراق . (تذکرة الاولیاء عطار). رجوع به دل گرفتن شود.
پیشی گیرندهلغتنامه دهخداپیشی گیرنده . [رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) که پیشی گیرد: عنون ؛ ستور پیشی گیرنده و پیشاپیش رونده در سیر. (منتهی الارب ).
خشم گیرندهلغتنامه دهخداخشم گیرنده . [ خ َ / خ ِ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) غاضب . عصبانی . غضبناک . خشم آلود. (یادداشت بخط مؤلف ).- نفس خشم گیرنده ؛ قوه غضبیه : اما نفس خشم گیرنده
سبقت گیرندهلغتنامه دهخداسبقت گیرنده . [ س ِ ق َ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) پیشی گیرنده . آنکه در کارها سبقت گیرد و جلو افتد. سَبّاق . (منتهی الارب ).