یبابلغتنامه دهخدایباب . [ ی َ ] (ع ص ) ویران : زمین یباب ؛ خراب . ارض یباب ؛ زمین خراب . (از اقرب الموارد). گویند یباب خراب و از اتباع نیست چنانکه در صحاح و اساس آمده است و هم گویند «دارهُم خراب یباب ؛ لاحارس و لاباب ». و حوض یباب ؛ حوض بی آب و تهی . از سخن جوهری چنین مستفاد میشود که یباب مست
یبابفرهنگ فارسی عمیدخراب؛ ویران: ◻︎ هرچه جز از شهر بیابان شمر / بیبر و بیآب و خراب و یباب (ناصرخسرو: ۱۴۲).
پتانسیل برانگیختۀ شنوایی تنۀ مغزbrainstem audiotory evoked potential, BAEPواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از پتانسیل برانگیختۀ شنوایی ثبتشده که از تنۀ مغز ناشی میشود
باب بابلغتنامه دهخداباب باب . (ق مرکب ) بخش بخش . قسمت قسمت . فصل فصل : طاهر باب باب بازمیراندو بازمی نمود تا هزارهزار درم بیرون آمد که ابوسعید را هست و شانزده هزارهزار درم است که بر وی حاصل است و هیچ جای پیدا نیست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 125</s
باب باب کردنلغتنامه دهخداباب باب کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تبویب . (دهار). قسمت قسمت کردن . فصل فصل کردن .
سربه سرفرهنگ فارسی عمید۱. سراسر؛ سرتاسر؛ همه؛ همگی: ◻︎ عالم همه سربهسر خراب است و یباب / در جای خراب هم خراب اولیتر (حافظ: ۱۱۰۰).۲. (صفت) برابر.⟨ سربهسر شدن: (مصدر لازم) [مجاز] برابر شدن؛ مساوی شدن.
اثورلغتنامه دهخدااثور. [ اَ ] (اِخ ) موصل پیش از تسمیه ٔ بدین نام ، اَثور و بقولی اَقور نامیده میشد. || (گفته اند اسم همه ٔ خرّه ٔ الجزیره ) و قرب سلامیه است و سلامیه شهرکی است درمشرق موصل و میان آن دو تقریباً یک فرسنگ است و آن شهری است خراب و یباب که آن را أقور گویند و خره به نام آن مسمی گر
یباتلغتنامه دهخدایبات . [ ی َ ] (اِ) این کلمه در برخی از فرهنگها از جمله در رشیدی و برهان و آنندراج و جهانگیری و شعوری و جز آنها به معنی خراب آمده است . مرحوم دهخدا مؤلف لغت نامه در یادداشتی نوشته اند: «این کلمه در برهان قاطع به معنی خراب آمده است و یقیناً غلط و مصحف یباب است .» دکتر معین در
اتلیبابلغتنامه دهخدااتلیباب . [ اِ ] (ع مص ) راست شدن کار. (صراح ). راست ایستادن . رجوع به اتلئباب شود.
اشهیبابلغتنامه دهخدااشهیباب . [ اِ ] (ع مص ) سبزخنگ شدن اسب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اشهباب . (زوزنی ). و رجوع به اشهباب شود. || جای جای سبز مانده خشک شدن کشت ، یقال : اشهاب َّ الزرع ؛ اذا هاج و بقی فی خلاله شی ٔ اخضر. (منتهی الارب ). خشک شدن کشت و جای جای سبز ماندن . (ناظم ال
اصریبابلغتنامه دهخدااصریباب . [ اِ ] (ع مص ) اصرئباب . نرم و تابان شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یقال : اِصْرَاءَب َّ الشی ُٔ؛ اذا اِمْلاس َّ. (منتهی الارب ). نرم شدن چیزی . (قطر المحیط). نرم و صافی شدن چیزی . (از اقرب الموارد). املس شدن .
اصهیبابلغتنامه دهخدااصهیباب . [ اِ ] (ع مص ) سرخ سپید شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برنگ سرخ یا سرخی که به سپیدی زند بودن . (از اقرب الموارد). رجوع به اصهباب شود.