یجلغتنامه دهخدایج . [ ی َ ] (اِخ ) دهی است از توابع سه هزار مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو، بخش انگلیسی ص 107 و ترجمه ٔ فارسی ص 145).
یجلغتنامه دهخدایج . [ ی َ ] (اِ) جزء درونی رخسار. (ناظم الاطباء). اما این کلمه دگرگون شده ٔ کلمه ٔ «بج » است . رجوع به بج شود.
موج SS waveواژههای مصوب فرهنگستاننوعی موج لرزهای حجمی که در آن راستای ارتعاش ذرات بر راستای انتشار عمود است
نشانۀ گِلوبرفmud and snow,M&S, M/S, M+Sواژههای مصوب فرهنگستاننشانهای بر دیوارۀ تایر که مشخص میکند تایر در زمستان، در هنگام برف و گل و سرما، کارکرد مطلوبی دارد
وضعیت رزمیbattle station(s)/ battlestation(s)واژههای مصوب فرهنگستانوضعیت آمادهباشی که در آن خدمة پرواز در داخل اتاقک خلبان حضور دارند و هواگرد خودی، بهصورت موتورخاموش، در نزدیکی یا در ابتدای باند پرواز قرار دارد و قادر است در مدت کمتر از پنج دقیقه پرواز کند
ستون عقبC-pillar, rear pillar, C-postواژههای مصوب فرهنگستانستونی در انتهای خودرو که قاب شیشۀ عقب به آن متصل است و در نگهداری سقف نقش دارد
یجوزلغتنامه دهخدایجوز. [ ی َ ] (ع فعل ) جایز است . رواست .- لایجوز ؛ جایز نیست . روا نیست . ناروا. رجوع به لایجوز شود.
یجوز و لایجوزلغتنامه دهخدایجوز و لایجوز. [ ی َ زُ ی َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) رواست و روا نیست . روا و ناروا. || کنایه از مسائل شرعی است : یجوز و لایجوزستش همه فقه ازجهان لیکن سرا یکسر ز مال وقف گشته ستش چو جوزائی . ناصرخسرو.که همی دانم ی
الکلام یجرالکلاملغتنامه دهخداالکلام یجرالکلام . [ اَ ک َ م ُ ی َ ج ُرْ رُل ْ ک َ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) از جملات متداول است ، یعنی سخن ،سخن را میکشاند. متکلم آنگاه که از سخنی بیاد سخن دیگر افتد و بگفتن آن پردازد، این جمله را یاد کند.
يجب اندیکشنری عربی به فارسیبايد , بايست , ميبايستي , بايسته , ضروري , لا بد , زمان ماضي واسم مفعول فعل معينللاهس
ویرجلغتنامه دهخداویرج . [ رَ ] (اِ) نام دارویی است که آن را «اگرترکی » خوانند و به هندی یج گویند. (برهان ) (آنندراج ).
بد حشمواژهنامه آزادبد حشم یا (اگر اشتباه نکرده باشم بد هشم) به کسی گویند که اخمو و عصبانی است. ما در شهرستان رودسر این طور می گوییم و به نظرم در سراسر کشور نیز را یج است.
مهیجفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عواطف عام یج کننده، هیجانآور، هیجانانگیز، جالب توجه، محرک، مستی آور، سرمست کننده
تهییج ناپذیرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عواطف عام یج ناپذیر، سرد، کُند، آرام، خوددار، خونسرد، متعادل، استوار مطمئن، آسوده، فارغ، آسوده خاطر، آسودهدل، آرمیده، بیخبر ریلکس آسایشجو فارغبال
قاضی ساوجیلغتنامه دهخداقاضی ساوجی . [ وَ ] (اِخ ) عمربن سهلان ساوجی (ساوی ) ملقب به زین الدین از بزرگان و دانشمندان عهدسلطان سنجر است . وی کتاب بصائر نصیری را در علم حکمت و منطق به نام نصیرالدین محمودبن مظفر خوارزمی تصنیف نمود. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص <span class=
یجوزلغتنامه دهخدایجوز. [ ی َ ] (ع فعل ) جایز است . رواست .- لایجوز ؛ جایز نیست . روا نیست . ناروا. رجوع به لایجوز شود.
یجوز و لایجوزلغتنامه دهخدایجوز و لایجوز. [ ی َ زُ ی َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) رواست و روا نیست . روا و ناروا. || کنایه از مسائل شرعی است : یجوز و لایجوزستش همه فقه ازجهان لیکن سرا یکسر ز مال وقف گشته ستش چو جوزائی . ناصرخسرو.که همی دانم ی
دبیجلغتنامه دهخدادبیج . [ دِب ْ بی ] (ع اِ) کس : ما فی الدار دبیج ؛ نیست در خانه کسی . (منتهی الارب ). ما بالدار دَبی . (منتهی الارب ). ما بالدار دبیج ؛ ای احد. (مهذب الاسماء).
دره حجیجلغتنامه دهخدادره حجیج . [ دَرْ رَ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اورامان لهون بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج . واقع در 30هزارگزی شمال خاوری پاوه و 4هزارگزی شمال رودخانه ٔ سیروان و 12هزارگزی راه
دریجلغتنامه دهخدادریج . [ دِرْری ] (ع اِ) طنبور یا چیزی است مانند طنبور که نواخته می شود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). طنبور.