خزانچیلغتنامه دهخداخزانچی . [ خ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) تحویلدار. خزانه دار. (ناظم الاطباء). خزینه دار. (آنندراج ).
خزائنیلغتنامه دهخداخزائنی . [ خ َ ءِ ] (ص نسبی ) دارویی را گویند که عزیزالوجود است و در خزانه های پادشاهان نگاه دارند. (یادداشت بخط مؤلف ): و دمه (دم الخنزیر) اِذا احکم دواء خزائنی یؤثر بقیراطین منه . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ).
خزانگیلغتنامه دهخداخزانگی . [ خ َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به خزانه یعنی چیزی که خاص و ممتاز بپادشاه باشد. (ناظم الاطباء).- ترانه های خزانگی ؛ مراد از ترانه های خاص که شاه آن را یاد دارد و می سراید و یا آنکه آن را پادشاه تصنیف کر
خزانیلغتنامه دهخداخزانی . [ خ َ ] (ص نسبی ) منسوب به خزان و پائیز. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ) : آب انگور خزانی را خوردن گاه است . منوچهری .منزل فانی است قرارش مبین باد خزانی است بهارش مبین . نظامی .</p
باد خزانیلغتنامه دهخداباد خزانی . [ دِ خ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) منسوب بباد خزان . باد فصل خزان : چو برگ باغ گیرد ناتوانی خبر پیشین برد باد خزانی . نظامی .رجوع به باد خزان و باد شود.