ملکيةدیکشنری عربی به فارسیخلع يد , سلب مالکيت , مالکيت , دارندگي , تصرف , دارايي , ثروت , يد تسلط , خاصيت , ويژگي , ولک
یدلغتنامه دهخداید. [ ی ُ ] (فینیقی ، اِ) اِیُد. دهمین حرف از حروف تهجی مردم فینیقیه و آواز آن چون «ای » یونانی باشد. ایگریک = Y. (یادداشت مؤلف ).
یدلغتنامه دهخداید. [ ی َدد ] (ع اِ) لغتی است در یَد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دست .
یدلغتنامه دهخداید. [ ی َ ] (اِخ ) بلاد یمن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به یمن شود.
یدلغتنامه دهخداید. [ ی َ ] (ع اِ) دست یعنی از منکب تا انگشتان و یا کف دست و مؤنث آید و اصل آن یَدْی ٌ می باشد و یَدان تثنیه ٔ آن . ج ، اَیدی ، یدی [ ی ُ / ی َ / ی ِ دی ی ] . جج ، اَیادی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دست
یدلغتنامه دهخداید. [ ی ُ ] (فرانسوی ، اِ) یکی از بسایط به رنگ خاکستری که به کبودی زند با برقی فلزی به وزن مخصوص 4/940 و در 1135/4 درجه حرارت ذوب شود و چون آن را گرم کنند بخاری کبود از وی ساطع شود. ید را از خاکستر بزغسمه ها
قیدلغتنامه دهخداقید. [ ق َ ] (ع مص ) اندازه کردن . (منتهی الارب ). گویند: قید الشی ٔ (مجهولاً)؛ ای قُیِّدَ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || در تداول فارسی زبانان ، مقید کردن در زندان . || حبس . زندانی گشتن . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ)منگنه . پرس . (یادداشت مؤلف ). بند. (منتهی الارب ). ج
دانائیدلغتنامه دهخدادانائید. (اِخ ) نام پنجاه دختر دانائوس پادشاه لیبی . اینان با پدر خود که از ترس پنجاه پسر اژیپتوس ، برادرش ، از مصر گریخته بود از آن سرزمین خارج شدند، همینکه دانائوس در آرگس استقرار یافت پنجاه برادرزاده نزد وی آمدند و طلب عفو کردند و ازو خواستند تا دختران خود را بزنی بدیشان د
دانه سفیدلغتنامه دهخدادانه سفید. [ ن َ / ن ِ س ِ ](اِ مرکب ) قسمی بادام بزرگ دانه در جهرم . || (ص مرکب ) دارای حبه یا مغز و یا هسته ٔ سفیدرنگ .
داویدلغتنامه دهخداداوید. (اِخ ) (سنت ). از اعزه ٔ مسیحیان و قدیسان نصاری است . به سال 480 م . بزاده و بسال 544 درگذشته و در جنوب انگلیس به نشر مذهب مسیح کوشیده است . (قاموس الاعلام ترکی ).
داویدلغتنامه دهخداداوید. (اِخ ) نام نقاش مشهور فرانسوی متولد 1747 و متوفی به سال 1825 م . وی حامی و جانب دار آثار باستانی روم و یونان بوده و برای تجدید آن اصول تلاش و کوشش بسیار کرده و آثار نقاشی زیبائی نیز از خود بیادگار گذار