یرلغتنامه دهخدایر. [ ی َرر ] (ع اِ، از اتباع ) از اتباع شر است : هذا الشر والیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
موج ریلیRayleigh wave, R waveواژههای مصوب فرهنگستاننوعی موج سطحی که موجب حرکت پسرونده و بیضیوار ذرات در محیط میشود
آهنگ اوجگیریrate of climb, climb rate, rate of ascent, ROC, r/cواژههای مصوب فرهنگستانمیزان تغییر در افزایش ارتفاع هواگرد بر حسب متر یا پا بر دقیقه متـ . آهنگ صعود
تحقیق و توسعة برونسازمانیextramural R&D, extramuralresearch and development, outsourced R&Dواژههای مصوب فرهنگستانتحقیق و توسعهای درونمنبع که در خارج از مرزهای یک سازمان یا بنگاه انجام میشود
بازهوادهیre-aerationواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن به آبی که براثر فرایند شیمیایی یا زیستی اکسیژن از دست داده هوا اضافه میشود تا غلظت اکسیژن محلول آن افزایش یابد
راهبرد آر،راهبرد زادR-strategyواژههای مصوب فرهنگستانراهبردی برای بقا که در آن گونههای دارای نرخ تولیدمثل بالا برای زیستن در یک زیستگاه متغیر سازگار میشوند
یر به یر شدنفرهنگ فارسی معین(ی . ب . ی . شُ دَ) (مص ل .) بی حساب شدن ، نه بدهکار بودن و نه طلبکار بودن .
یریحولغتنامه دهخدایریحو. [ ی ِ ] (اِخ ) ایریحو. یریحا. نام محلی نزدیک بیت المقدس : یکی مرد فرود آمد از اورشلیم تا یریحو. (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 224).
یراغهلغتنامه دهخدایراغه . [ ی َ غ َ / غ ِ ] (اِ) قلمی که بدان تحریر می کنند و چیز می نویسند. (ناظم الاطباء). و رجوع به یراعة شود.
یرالیغلغتنامه دهخدایرالیغ. [ ی َ ] (معرب ، اِ) ج ِ یرلیغ و آن کلمه ٔ مغولی است به معنی حکم و فرمان و اجازت . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یرلیغ و یرلغ شود.
تسویهشدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی شده، پرداختشده، بیحساب، یربهیر، دارای مفاصاحساب واریزی، حوالهشده
یریحولغتنامه دهخدایریحو. [ ی ِ ] (اِخ ) ایریحو. یریحا. نام محلی نزدیک بیت المقدس : یکی مرد فرود آمد از اورشلیم تا یریحو. (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 224).
یراق دوزیلغتنامه دهخدایراق دوزی . [ ی َ ] (حامص مرکب ) دوختن رشته های زرین یا سیمین بر کنار جامه . (یادداشت مؤلف ). طرازدوزی . و رجوع به یراق شود.
یراغهلغتنامه دهخدایراغه . [ ی َ غ َ / غ ِ ] (اِ) قلمی که بدان تحریر می کنند و چیز می نویسند. (ناظم الاطباء). و رجوع به یراعة شود.
یراق کردهلغتنامه دهخدایراق کرده . [ ی َ ک َ دَ / دِ ](ن مف مرکب ) حاضر و آماده . رجوع به یراق کردن شود.
یرالیغلغتنامه دهخدایرالیغ. [ ی َ ] (معرب ، اِ) ج ِ یرلیغ و آن کلمه ٔ مغولی است به معنی حکم و فرمان و اجازت . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یرلیغ و یرلغ شود.
دامانگیرلغتنامه دهخدادامانگیر. (نف مرکب ) گیرنده ٔ دامان . گیرنده ٔ دامن . دامنگیر. || ملتمس . متقاضی . دامنگیر. گیرنده ٔ دامن . || به اقامت وادارنده : خاک آنجا دامانگیر است ؛ حالتی و رخوتی پدید آورد که حرکت را دشوار سازد. عزم رحیل بدل به اقامت کند.
دامنگیرلغتنامه دهخدادامنگیر. [ م َ ] (نف ) گیرنده ٔ دامن . آخذ دامان : هزار گونه غم از هر سوئیست دامنگیرهنوز در تک وپوی غم دگر میگشت . سعدی .- خار دامنگیر ؛ خار که بسبب داشتن نوکهای برگشته ٔ تیز چون دوژه و نظای
دامیرلغتنامه دهخدادامیر. (اِخ ) دهی است از دهستان خواست بخش مرکزی شهرستان ساری . واقع در11هزارگزی شمال ساری و 3هزارگزی باختر شوسه ٔ ساری به فرح آباد. دشت است و معتدل و مرطوب و مالاریائی و دارای 250</
داناضمیرلغتنامه دهخداداناضمیر. [ ض َ ] (ص مرکب ) دانادل . خردمند. دانشمند. دل آگاه : مفلس دریادل است اُمّی داناضمیرمایه ٔ صد اولیاست ذره ٔ ایمان او.خاقانی .
دانش پذیرلغتنامه دهخدادانش پذیر. [ ن ِ پ َ ] (نف مرکب ) مخفف دانش پذیرنده . که دانش پذیرد. پذیرنده ٔ دانش . قبول کننده ٔدانش و علم . استواردارنده ٔ علم و دانش : دگر گفت کای شاه دانش پذیرخردمند و از گوهر اردشیر. فردوسی .چنین گفت پس یزدگر