یصبلغتنامه دهخدایصب . [ ی َ ] (معرب ، اِ) یصم . معرب از یشب و یشم فارسی که سنگی قیمتی است . (یادداشت مؤلف ). یشم . (ناظم الاطباء). رجوع به یشم شود.
چهارـ شیبنورد،4ـ شیبنورد4X racerواژههای مصوب فرهنگستانورزشکـاری که در چهارـ شیبنوردی شرکت میکند
سیبلغتنامه دهخداسیب . (اِ) پهلوی «سپ » ، اورامانی «سوو» ، گیلکی «سب » ، طبری «سه »، مازندرانی کنونی «سیف و سف » ، خوانساری «سو» . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). میوه ای است معروف و آنرا به عربی تفاح خوانند. (برهان ) (از آنندراج ). تفاح . (منتهی الارب ) : نه غلیو
یصملغتنامه دهخدایصم . [ ی َ ] (معرب ، اِ) یصب . یشب . معرب از یشم فارسی که سنگی قیمتی است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به یشم شود.
سرادخلغتنامه دهخداسرادخ . [ س ُ دِ ] (ع اِ) سردوخ . خرمای تر نهاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). السُرْدوخ ؛ تمر یصَب ّ علیه الماء. (اقرب الموارد).
ترحةلغتنامه دهخداترحة. [ ت َ ح َ ] (ع اِ) غم . (از اقرب الموارد): و ما من فرحة الا و بعدها ترحة. (اقرب الموارد) : ابداً یولد ترحة من فرحة و یصب غماً منتهاه سرور. (سندبادنامه ص 32). رجوع به تَرَح شود.
سکوبلغتنامه دهخداسکوب . [ س َ ] (ع ص ) آب ریزان . (آنندراج ). ابر آب ریزان . ج ِ سکب . (مهذب الاسماء). سیالة التی یصب علی العضوقلیلا قلیلا عن قریب قال ابوالفرج الفرق بینه و بین النطول ان النطول یستعمل فی الشی ٔ الرقیق . ج ، سکوبات .
یشبلغتنامه دهخدایشب . [ ی َ ] (معرب ، اِ) سنگی است و آن معرب یشم است به ابدال میم به باء مانند لازم و لازب . (از تاج العروس ). مأخوذ از یشپ فارسی و به معنی آن . (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). یشم . یشف . معرب یشم و آن سنگی است . یصب . یصم . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یشم و الجماهر ص <span c