یمانیةلغتنامه دهخدایمانیة. [ ی َ نی ی َ ] (اِخ ) از فِرَق زیدیه اصحاب محمدبن یمانی کوفی . (خاندان نوبختی ص 267). و رجوع به مروج الذهب ج 2 ص 144 شود.
یمانیةلغتنامه دهخدایمانیة. [ ی َ ی َ ] (ص نسبی ) منسوب به یمان و یمن . (یادداشت مؤلف ). گویند: امراءة یمانیة و قوم یمانیة. (ناظم الاطباء). و رجوع به یمانی و یمن و صبح الاعشی ج 1 ص 337 شود.
یمانیةلغتنامه دهخدایمانیة. [ ی َ ی َ / نی ی َ ] (ع اِ) قسمی از جو که خوشه ٔ آن سرخ است . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نوعی از جو سرخ خوشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
چمانهلغتنامه دهخداچمانه . [ چ َ ن َ / ن ِ ] (اِ) کدوی سیکی بودکه در او شراب کنند از بهر خوردن . (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 447). کدوی به نگار کرده باشد که شراب درش کنند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی از حاشیه ٔ فرهنگ چ اقبال ص <span class
چمانهلغتنامه دهخداچمانه . [ چ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) به معنی مطلق حیوان باشد. (برهان ). حیوان را نامند. (جهانگیری ). جاندار و حیوان . (ناظم الاطباء). چم . ورجوع به چم شود. || میانه و وسط. (ناظم الاطباء). || جرعه ٔ شراب . (ناظم الاطباء).
پیمانهلغتنامه دهخداپیمانه . [ پ َ/ پ ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) هرچه بدان چیزی پیمایند. چیزی که غله و جز آن بدان کیل کنند. ظرفی که بدان چیزها پیمایند. (برهان ). منا. صاع . صواع . کیله . معیار. عدل .مکیل . مکیله . مقلد. (منتهی الارب ).
مانحلغتنامه دهخدامانح . [ن ِ ] (ع ص ) سخی و بخشنده و کریم . (غیاث ). بخشنده . (آنندراج ). دهنده و بخشنده و مرد سخی . (ناظم الاطباء).راد. جوانمرد. سخی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
بلیطشلغتنامه دهخدابلیطش . [ ب ِ طُ ] (اِ) بقله ٔ یمانیه . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به بقله ٔ یمانیه شود.
جربوزلغتنامه دهخداجربوز. [ ج َ ] (اِ) بقله ٔ یمانیه است . (فهرست مخزن الادویه ). اربوز. یربوز. سلق . (فرهنگ فرانسه به فارسی نفیسی ). رجوع به بقله ٔ یمانیه شود.
قسطانیقیلغتنامه دهخداقسطانیقی . [ ] (معرب ، اِ) به لغت اهل سودان اسم بقله ٔیمانیه است . (فهرست مخزن الادویه ). به زبان مردم سواد بقله ٔ یمانیه است . رجوع به مفردات ابن بیطار شود.
شعری الیمانیةلغتنامه دهخداشعری الیمانیة. [ ش ِ رَل ْ ی َ نی ی َ ] (اِخ ) شعری العبور. (یادداشت مؤلف ). رجوع به شعرای یمانی شود.