یمردلغتنامه دهخدایمرد. [ ی َ رَ ] (اِ) یم رده . مهرگیاه و لفاح . (ناظم الاطباء). و رجوع به یم رده شود.
عروسک تکمیلهایmarotte/ marotواژههای مصوب فرهنگستانعروسکی که میلۀ سر آن ثابت است و از بدن عروسکگردان به جای بدن عروسک استفاده میشود
دادهگاهdata martواژههای مصوب فرهنگستاندادگانی که برای نگهداری مجموعههایی مختصر از دادهها طراحی شده باشد تا مدیران بتوانند آنها را بازیابی و تحلیل کنند
نظام شایستهگراmerit systemواژههای مصوب فرهنگستاننظامی دولتی که در آن کارکنان براساس تواناییهایشان در اجرای مؤثر و بیطرفانۀ وظایف اداری منصوب میشوند و ارتقا مییابند
این مرد (= معرفه) از آن مرد (= معرفه) جوانتر است.گویش اصفهانی تکیه ای: ne(n) marde az nu(n) marde ǰevuntar-a. طاری: in merde az un merd ǰevuntar-a. طامه ای: ni merd az nu merd ǰevuntar-e. طرقی: in merde az un merde ǰevuntar-a. کشه ای: in merd az un merd ǰevuntar-a. نطنزی: nen merde ǰevuntar az non merde-ya.
پایمردلغتنامه دهخداپایمرد. [ م َ ] (اِ مرکب ، ص مرکب ) شفیع. خواهشگر. شفاعت کننده . میانجی . واسطه : اما صاحب دیوان سوری را شفیع کرده اند [ ترکمانان سلجوقی ]تا پایمرد باشد. (تاریخ بیهقی ). میان این کار درآیدو پایمرد باشد و دل خداوند سلطان را خوش کند تا عذرما پذیرفته آید.
پایمردفرهنگ فارسی عمید۱. یاریدهنده؛ کمککننده؛ مددکار؛ دستیار؛ دستگیر: ◻︎ در کار عشق دیده مرا پایمرد بود / هر دردسر که دیدم از این پایمرد خاست (خاقانی: ۷۴۷).۲. شفیع؛ میانجی.
پایمرددیکشنری فارسی به انگلیسیcaring, considerate, contributor, ministrant, persistent, Samaritan, succor, succour