یوزوانلغتنامه دهخدایوزوان . [ یوزْ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) یوزبان . یوزدار. فهاد. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یوزبان شود.
وجوهانلغتنامه دهخداوجوهان .[ وُ ] (اِ) ج ِ وجوه و وجه به معنی مهتران و اعیان : سعدبن وقاص را... با اشراف و مبارزان و وجوهان عرب سوی کارزار عجم فرستاد. (مجمل التواریخ ).
گوزونلغتنامه دهخداگوزون . (اِخ ) دهی است از دهستان طبس مسینا از بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع در 47 هزارگزی خاور درمیان و 9 هزارگزی خاور طبس . کوهستانی و گرم سیر است و 26 تن سکنه دارد. آب آن
وزونلغتنامه دهخداوزون . [ وُ ] (ع اِ) ج ِوزن ، به معنی آن قدر از خرما که یک کس برداشتن نتواند، و آن نیم جله از جله های هجر یا سه یک جله ٔ آن باشد.(منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به وزن شود.
یوزبانلغتنامه دهخدایوزبان . (ص مرکب ، اِ مرکب ) (از: یوز + بان ، پسوند) کسی که محافظت می کندیوزهای شکاری را. (از ناظم الاطباء). فهاد. (دهار). فهاد. یوزبنده . یوزوان . (یادداشت مؤلف ) : برفتند با یوزبانان و فهدگرازان و تازان سوی رود شهد. فرد