یکدانگلغتنامه دهخدایکدانگ . [ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چالانچولان شهرستان بروجرد، واقع در 42000گزی جنوب خاوری بروجرد و 3000گزی خاور راه شوسه ٔ بروجرد به درود، با 126 تن سکنه . آب آن از قن
یکدانگلغتنامه دهخدایکدانگ . [ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چمچمال بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 14000گزی باختر صحنه و 3000گزی جنوب شوسه ٔ کرمانشاه به همدان ، با 120 تن سکنه . آب آن
قادیانیواژهنامه آزادحضرت میرزا غلام احمد قادیانی امام مهدی و مسیح موعود علیه السلام در 24 بهمن سال 1213 هجری شمسی برابر با 12 فوریه 1835 در دهی به نام قادیان، استان پنجاب، کشور هند به دنیا آمدند. ایشان از کودکی، به عبادت و ذکر الهی علاقه خاصی داشته و بیشتر اوقات خود را صرف تلاوت قرآن کریم و مطالعه آثارِ مذاهب دیگر می ک
کدنگلغتنامه دهخداکدنگ . [ ک ُ دَ ] (اِ) کدنگه . چوبی باشد که گازران و دقاقان جامه را بدان دقاقی کنند.(برهان ) (فرهنگ جهانگیری ). چوبی که گازران جامه بدان کوبند تا پاک شود. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). کدین . کُدینه . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). کودینه . بَیزَر. (زمخشری ). کدنگه . (از آ
کدنیلغتنامه دهخداکدنی . [ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به کدن که قریه ای است از قراء سمرقند و ابواحمد عبداﷲبن علی بن الشاه الکدنی که پیشوایی فاضل در سمرقند است از آنجاست . وی در 433 هَ . ق . وفات یافت . (از لباب الانساب ج 2 ص <span
جاویزنلغتنامه دهخداجاویزن . [ زَ ] (اِ) رملی که در مراره ٔ گاو بهم میرسد. (ناظم الاطباء). یعنی گاویزن ، چیزی است که میان زهره ٔ گاو باشد. هندش گاوروهن یا روهین گویند. (آنندراج ). معرب گاورازن است و فزاری گوید او را بعربی خزرةالبقر گویند و به پارسی مهره ٔ زهره ٔ گاو خوانند و بهندی زوین و بسندی گ
حجر بحریلغتنامه دهخداحجر بحری . [ ح َ ج َ رِ ب َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ابن البیطار گوید: قال الغافقی هو حجرٌ یوجد فی ارض المغرب ترمی به امواج البحر کثیراً و هو علی شکل الفلک التی تغزل فیها النساء. مجوف علیه حب ناتی من اسفله الی اعلاه . ان شرب منه وزن دانق و هو عشر شعیرات کسرالحصاة و فتتها. قال
حجرالحوتلغتنامه دهخداحجرالحوت . [ ح َ ج َ رُل ْ ] (ع اِ مرکب ) جسمی است که در سر ماهی مستحجر شود. سفید و صلب و پهن می باشد. گرم و حاد و از سواحل دریا خیزد و قسمی از اکتمکت است و یکدانگ تادو دانگ آن در تفتیت حصاة هر عضوی بغایت مؤثر است و ابن البیطار گوید: قال الغافقی ، هو شبیه بالحجر، یوجد فی رأ
حجر هندیلغتنامه دهخداحجر هندی . [ ح َ ج َ رِ ه ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ایراقیطس . سنگی است که از هند خیزد مایل به سیاهی و سرخی و سائیده ٔ او مایل بسرخی و زردی و شادانه ٔ هندی نامند. ذرور او جهت قطع خون بواسیرو جراحات بی عدیل و آشامیدن یکدانگ و کمتر از آن جهت قطع خون اعضاء باطنی بواسیر و سم عق
حجرالیشفلغتنامه دهخداحجرالیشف . [ ح َ ج َرُل ْ ی َ ] (ع اِ مرکب ) یشم . یشب . حجرالیشب . عبارت از یشم فارسی است ، و آن سنگی است در غایت صلابت و بهترین او زیتونی پس سبز مایل بزردی پس سبز صافی و بعد از آن سبز مایل بسفیدی است . در آخر دوم سرد و خشک و مقوی معده و قاطع نزف الدم و زحیر و قروح باطنی و خ