یکدستهلغتنامه دهخدایکدسته . [ ی َ /ی ِ دَ ت َ / ت ِ ] (ص نسبی ) صاحب یک دست . (یادداشت مؤلف ). || از یک نوع . از یک سنخ . یکدست . متلائم . (یادداشت مؤلف ). || هموار. یکنواخت .(یادداشت مؤلف ) : یکی از
یکدستیلغتنامه دهخدایکدستی . [ ی َ / ی ِ دَ] (ص نسبی ) منسوب به یکدست . مربوط به یکدست . || (ق مرکب ) با یک دست . به وسیله ٔ یک دست : سنگ بدان بزرگی را یکدستی برمی دارد. (از یادداشت مؤلف ).- یکدستی زدن به کسی ؛ سخنی گفتن که مخاطب گم
طابقدیکشنری عربی به فارسیعرشه , عرشه کشتي , کف , سطح , اراستن , زينت کردن , عرشه دار کردن , پوشاندن , يکدسته ورق
یکدستهلغتنامه دهخدایکدسته . [ ی َ /ی ِ دَ ت َ / ت ِ ] (ص نسبی ) صاحب یک دست . (یادداشت مؤلف ). || از یک نوع . از یک سنخ . یکدست . متلائم . (یادداشت مؤلف ). || هموار. یکنواخت .(یادداشت مؤلف ) : یکی از
یکدستهلغتنامه دهخدایکدسته . [ ی َ /ی ِ دَ ت َ / ت ِ ] (ص نسبی ) صاحب یک دست . (یادداشت مؤلف ). || از یک نوع . از یک سنخ . یکدست . متلائم . (یادداشت مؤلف ). || هموار. یکنواخت .(یادداشت مؤلف ) : یکی از