خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یکبند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
یک بند
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عامیانه، مجاز] yekband ۱. پشتسرهم.۲. یکنفس و بدون درنگ.
-
بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: band، جمع: بنود] band ۱. (زیستشناسی) محل اتصال دو استخوان در بدن؛ مفصل.۲. محل اتصال دو چیز؛ پیوند.۳. گرهِ نی.۴. (حقوق) قسمتی از کتاب یا قانون.۵. فصل.۶. ریسمان.۷. ریسمان یا زنجیر که به دستوپای انسان یا حیوانی ببندند.۸. دیواری که از سنگ...
-
بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (ورزش) band = فن: ◻︎ یکی در صنعت کُشتی گرفتن سرآمده بود، چنانکه سیصدوشصت بند فاخر بدانستی (سعدی: ۷۹).
-
یک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: aeva] (ریاضی) yek نخستین عدد در حساب؛ عدد نخست؛ «۱».
-
یک یک
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹یکایک، یکبهیک› yekyek ۱. تکتک؛ یکییکی.۲. یکی پس از دیگری.
-
یک به یک
فرهنگ فارسی عمید
(قید) yekbeyek یکایک؛ یکییکی؛ یکانیکان.
-
نیم بند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) nimband ۱. تخم مرغ یا چیز دیگر که خوب پخته و سفت نشده باشد.۲. [عامیانه، مجاز] چیزی ناقص و ناتمام.
-
میان بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] miyānband کمربند؛ آنچه به کمر ببندند.
-
ماست بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) māstband کسی که ماست مایه بزند؛ کسی که ماست درست میکند.
-
مال بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] mālband چوبی دراز در جلو درشکه و ارابه که اسبها را به دو طرف آن میبندند.
-
نخل بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] naxlband کسی که از موم یا کاغذ گل و درخت مصنوعی درست کند: ◻︎ همه نخلبندان بخایند دست / ز حیرت که نخلی چنین، کس نبست (سعدی۱: ۱۷۴).
-
نعل بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] na'lband آنکه ستور را نعل میکند.
-
نقش بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] naqšband کسی که صورتی را بر چیزی نقش کند؛ نقاش.
-
آب بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'ābband ۱. کسی که یخ میسازد.۲. آنکه بستنی و پالوده یا ماست و پنیر و خامه درست میکند.۳. (اسم) سد.
-
بره بند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بربند› [قدیمی] bar[r]eband ۱. کسی که گوسفند یا قوچ جنگی بر آخور ببندد و پروار کند.۲. [مجاز] کسی که در کاری زبردستی و مهارت دارد؛ ماهر؛ زبردست: ◻︎ چو گرگت دراند گزند سخن / نباشی اگر برهبند سخن (ظهوری: لغتنامه: برهبند).