خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ی
فرهنگ فارسی معین
(حر.) سی و دومین حرف از الفبای فارسی برابر با 10 در حساب ابجد.
-
ی
فرهنگ فارسی معین
(پس .) این حرف به آخر اسم ملحق شود برای افادة نسبت بین دو چیز و آن برای معانی متعدد بود. 1 - مطلق نسبت ، و آن بر چند قسم است :الف - نسبت به مکان : شیرازی ،اصفهانی ، رامسری . ب - نسبت به چیز: ارغوانی ، پرنیانی ، زعفرانی . ج - نسبت به شخص : اسرافیلی ....
-
ی
فرهنگ فارسی معین
(پس .) به آخر کلمه درآید و نشانة نکره بودن باشد: پادشاهی ، مردی ، گلی .
-
ی
فرهنگ فارسی معین
(مجهول ) در قدیم تلفظ ح را به صورت « ی » می نوشتند و آن را یای مجهول می نامیدند (مق . یای معروف ) مانند: دلیر. این تلفظ در قرن های اخیر از میان رفته و بدل به یای معروف شده و امروزه فرقی بین این دو یاء نیست ولی هنوز فارسی زبانان افغانستان و پاکستان و...
-
ی
فرهنگ فارسی معین
(معروف ) تلفظ « i » را به صورت « ی » می نوشتند و می نویسیم و آن را در قدیم یای معروف می نامیدند (مق .) یای مجهول مانند:پذیر.
-
واژههای مشابه
-
آرا (ی )
فرهنگ فارسی معین
(ری . اِفا.) در ترکیبات به جای «آراینده » آید: بزم آرا، جهان آرا، صف آرا.
-
انگشتر (ی )
فرهنگ فارسی معین
(اَ گُ تَ) (اِ.) حلقه ای (معمولاً) فلزی و گاه دارای نگین که برای زینت در انگشت می کنند. ؛~ پا (کن .) چیزی بی مصرف .
-
تندخو (ی )( ((.)
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.)بدخلق ، خشمگین .
-
جانفرسا (ی )
فرهنگ فارسی معین
(فَ) (ص فا.) جان فرساینده ، خسته کننده .
-
سرشو(ی )
فرهنگ فارسی معین
(سَ) = سرشوینده : 1 - (ص فا.) آن که سر دیگری را بشوید. 2 - سرتراش ، حجام . 3 - (اِمر.) نوعی گل سفید رنگ که بدان سر و بدن را شویند؛ گل سرشوی .
-
اندروا (ی ) (اَ دَ)
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ص مر.) 1 - سرگشته . 2 - معلق ، آویخته .
-
انگشت نما (ی )
فرهنگ فارسی معین
( ~. نَ یا نُ) (ص مر.) معروف و مشهور.
-
خوب رو (ی )
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) زیبا، نیکوروی . ج . خوبرویان .
-
کی (کَ یّ)
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] 1 - (مص م .) داغ کردن . 2 - (اِ.) نشان سوختگی در پوست ، داغ .