خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ی ی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آب بازی
فرهنگ فارسی عمید
۱. شناگری.۲. پاشیدن آب به یکدیگر برای تفریح.
-
آب بندی
فرهنگ فارسی عمید
۱. (مکانیک) روان شدن قطعات تحت سایش در خودروها یا موتورسیکلتهای نو.۲. محل تهیۀ بستنی، ماست، پنیر، خامه، و مانندِ آن؛ لبنیاتی.۳. گرفتن یا جوش دادن درزهای وسایل یا ظروف فلزی.
-
آب پاشی
فرهنگ فارسی عمید
شغل و عمل آبپاش؛ پاشیدن آب بر زمین و باغچه و گل یا چیز دیگر.
-
آب تنی
فرهنگ فارسی عمید
۱. شستوشوی بدن در آب سرد.۲. غوطه خوردن در آب.
-
آب درمانی
فرهنگ فارسی عمید
علم استفاده از آب مخصوصاً آبهای معدنی برای معالجۀ بعضی از بیماریها؛ هیدروتراپی.
-
آب دستی
فرهنگ فارسی عمید
چابکی و تردستی در کار؛ مهارت: ◻︎ چنان در لطف بودش آبدستی / که بر آب از لطافت نقش بستی (نظامی۲: ۱۲۸).
-
آب شنگولی
فرهنگ فارسی عمید
هریک از نوشیدنیهای الکلی.
-
آب شویی
فرهنگ فارسی عمید
شستن خاک زمین یا معدن برای جدا کردن مواد و فلزات معدنی از آن.
-
آب کاری
فرهنگ فارسی عمید
۱. شغل و عمل آبکار.۲. آب دادن فلزات.۳. (اسم) محلی که در آن آبکاری میکنند.
-
آب معدنی
فرهنگ فارسی عمید
آبی که در برخی نقاط از زمین میجوشد و دارای گوگرد و مواد معدنی دیگر است.
-
آب نگاری
فرهنگ فارسی عمید
علمی که دربارۀ آبهای سطح زمین و وضع و مقدار و چگونگی آنها و جریان آب رودخانهها و دریاچهها و دریاها بحث میکند.
-
آب ورزی
فرهنگ فارسی عمید
آببازی؛ شناگری.
-
آباد جای
فرهنگ فارسی عمید
جای آباد؛ آبادبوم؛ هر جای آباد که در آن آب و گیاه و مردم باشند: ◻︎ چنین داد پاسخ که آبادجای / نیابی مگر باشدت رهنمای (فردوسی: ۶/۱۶۷).
-
آبادانی
فرهنگ فارسی عمید
۱. آباد بودن.۲. (مصدر متعدی) آباد ساختن زمین با کشتوکار؛ آباد کردن.۳. (اسم) [قدیمی] جایی که در آن آب و گیاه پیدا شود و مردم در آنجا زندگانی کنند.
-
آبادی
فرهنگ فارسی عمید
۱. آباد بودن.۲. (اسم) ده؛ قریه.