تنانلغتنامه دهخداتنان . [ ت َ ] (اِ) ج ِ تن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چو لشکر بیامد ز دشت نبردتنان پر ز خون و سران پر ز گرد. فردوسی .فراوان تنان زینهاری شدندفراوان به دژها حصاری شدند. اسدی (گرشاسب نا
تنانلغتنامه دهخداتنان . [ ت َ ] (نف ) در حال تنیدن . تننده : می تند گرد سرای و در تو غنده کنون باز فرداش ببین بر تن تو تارتنان .کسائی .
تنانلغتنامه دهخداتنان . [ ت ِن ْ نا ] (ع اِ) مثنی تِن ّ. (منتهی الارب )، یقال : فلان تن فلان و هما تنان . (از ناظم الاطباء). رجوع به تن شود.
تنیانلغتنامه دهخداتنیان . [ ت َ ] (اِ مرکب ) جسمانیات . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). مادی و مادیات . (ناظم الاطباء). || اولادی که از یک پدر و یک مادر باشند. (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به ماده ٔ قبل و تن شود.
تنیانلغتنامه دهخداتنیان . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش صومعه سرای شهرستان فومن است که 988 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).