خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فریاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فریاد
/faryād/
معنی
۱. بانگ؛ آواز بلند.
۲. [قدیمی، مجاز]. پناه.
〈 فریاد برآوردن: (مصدر لازم) ‹فریاد برداشتن› آواز بلند برآوردن؛ بانگ کردن؛ فریاد کردن.
〈 فریاد خواستن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] یاری خواستن؛ داد خواستن.
〈 فریاد رسیدن: (مصدر متعدی) [مجاز] به فریاد رسیدن؛ به داد کسی رسیدن؛ مدد کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بانگ، جیغ، خروش، دادوبیداد، زوزه، شیون، صیحه، ضجه، عربده، غریو، غلغله، فغان، غیه، ناله، نعره، نفیر، ولوله، هیاهو
فعل
بن گذشته: فریاد زد
بن حال: فریاد زن
دیکشنری
agony, bark, call, cry, exclamation, howl, hue, outcry, scream, shout, whoop, yell
-
جستوجوی دقیق
-
فریاد
واژگان مترادف و متضاد
بانگ، جیغ، خروش، دادوبیداد، زوزه، شیون، صیحه، ضجه، عربده، غریو، غلغله، فغان، غیه، ناله، نعره، نفیر، ولوله، هیاهو
-
فریاد
فرهنگ فارسی معین
(فَ) (اِ.) بانگ ، آواز بلند.
-
فریاد
لغتنامه دهخدا
فریاد. [ ف َرْ ] (اِ) در زبان پهلوی فری یات به معنی دوست و تکیه و اتکاء و نیز فرهات به معنی یاری ، در فارسی باستان ظاهراً فرزاتی مرکب از پیشاوند فرا و دا که به معنی پیش بردن است ، در افغانی و ترکی فِریاد و رویهم به معنی یاری خواستن با آواز بلند و شکا...
-
فریاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: friyāt] faryād ۱. بانگ؛ آواز بلند.۲. [قدیمی، مجاز]. پناه.〈 فریاد برآوردن: (مصدر لازم) ‹فریاد برداشتن› آواز بلند برآوردن؛ بانگ کردن؛ فریاد کردن.〈 فریاد خواستن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] یاری خواستن؛ داد خواستن.〈 فریاد رسی...
-
فریاد
دیکشنری فارسی به عربی
آهة , بکاء , حي , خطاف , صراخ , صياح , صيحة , نعيق
-
واژههای مشابه
-
فریاد برداشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بَ تَ) (مص ل .) بانگ کردن ، آواز بلند کردن .
-
فریاد خواستن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خا تَ) (مص ل .) داد خواستن ، کمک خواستن .
-
فریاد خواندن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خا دَ) (مص ل .) نک فریاد خواستن .
-
فریاد داشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . تَ) (مص ل .) نک فریاد برداشتن .
-
فریاد رسیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . رِ دَ) (مص م .) 1 - مدد کردن ، یاری رساندن . 2 - داد دادن .
-
فریاد یافتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . تَ) (مص ل .) دادرس پیدا کردن .
-
حسین فریاد
لغتنامه دهخدا
حسین فریاد. [ ح ُ س َ ن ِ ف َرْ ] (اِخ ) شاعر صوفی هندی . درگذشته ٔ 1196 هَ . ق . رجوع به فریاد و «الفت حسینی » و هدیة العارفین ج 1 ص 327 شود.
-
فریاد افکندن
لغتنامه دهخدا
فریاد افکندن . [ ف َرْ اَ ک َدَ ] (مص مرکب ) سر و صدا براه انداختن : فریاد سعدی در جهان افکندی ای آرام جان چندش بفریاد آوری باری بفریادش برس .سعدی .
-
فریاد اوفتادن
لغتنامه دهخدا
فریاد اوفتادن . [ ف َرْ دَ ] (مص مرکب ) پیچیدن سر و صدا. بلند شدن فریاد : گر در خیال خلق پریوار بگذری فریاد در نهاد بنی آدم اوفتد.سعدی .