دامیاریلغتنامه دهخدادامیاری . (حامص مرکب ) عمل دامیار. صید. صیدکاری . شکارگری . صیادی . عمل گرفتار کردن شکار با دام و تله : گفتا که برسم دامیاری مهمان توام بدانچه داری . نظامی .|| ماهیگیری .
دامرلغتنامه دهخدادامر. [ م َ ] (اِخ ) از بلاد مابین شمال و مشرق هند بر حسب آنچه در سنگهت آمده است . (ماللهند بیرونی 157).
دامرلغتنامه دهخدادامر. [ م ِ ] (اِ) ماده ای است صمغی زردرنگ و سخت و غیرحاجب ماوراء چون شیشه و آن رسوب و کنجاره ٔ تقطیر تره بانتین است و آنرا برای تلطیف زه کمان بکار برند.
دامیارلغتنامه دهخدادامیار.(ص مرکب ) دامی . صیاد. صاید. شکارچی . شکارگر. حابل . آنکه دام برای گرفتن مرغ و ماهی گذارد. به معنی دامی است که صیاد باشد. (از برهان ). صیدکار : جهان دامیاری است نیرنگ سازهوای دلش چینه و دام آز. اسدی .این وطن