farmدیکشنری انگلیسی به فارسیمزرعه، کشتزار، زمین مزروعی، پرورشگاه حیوانات اهلی، فرم، کاشتن زراعت کردن در
کارسازگانserver farm, server cluster, computer farmواژههای مصوب فرهنگستانگروهی از کارسازهای بههمپیوسته بهصورت شبکه که در یک محل جا گرفتهاند
مزرعۀ تندرستیhealth farmواژههای مصوب فرهنگستاندرمانگاهی واقع در فضای سبز بیرون شهر برای اشخاصی که میخواهند با فعالیت بدنی و رژیمهای غذایی مناسب به سلامتی و ظاهری خوب دست یابند